۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

114


امروز معماری اسلامی داشتیم!
از دو تا هفت یکریز فقط حرف زد! با اینکه خیلی از معماری اسلامی خوشم نمیاد ولی به نظرم کلاس خوبی بود! از دو تا چهار و نیم که کامل نشسته بودیم و بادقت گوش میدادیم..بعدش دیگه کم کم هوا هم تاریک شد و از اونجایی که پروژکتور روشن بود چراغارو خاموش کرده بودیم..دیگه حدودای 6 برگشتم دیدم بچه ها سرشونو گذاشتن رو میز و هر از گاهی صدای خُرخُر به گوش میرسه! استاد هم همینجوری داشت در مورد ِ غازان خان و فواید ِ مغول ها صحبت میکرد! آخرای کلاس یکی از بچه ها برگشته میگه استاد میشه برم از حراست چند تا کیسه خواب بگیرم بیارم؟! استاد میگه نه! بذارید در مورد غازانیه هم حرف بزنیم بعد برید!
 وسط  یه آنتراکت ِ یک ربعی داد که با چونه و التماس تبدیل به نیم ساعت شد.. نشسته بودیم دور هم؛ دیدیم دو سه تا دختر دارن میان سمت ما! نسبتا" مشخص بود که ترم پایین بودن.. تو دست هر کدوم هم یه مداد و یه کاغذ بود! رسیدن به ما و یکیشون با خنده گفت ببخشید میشه واسه ما یه صندلی بکشید؟ استادمون طرح ِ صندلی میخواد! نادیا گفت ببرین بدین اونا براتون بکشن! خوب بلدن و همینجوری به بغل دستش که چندین فقره مذکر به چشم میخورد اشاره میکرد! دختره گفت بردیم دادیم بهشون گفتن بیاریم شما بکشین! برگشتیم یه نگاهی کردیم دیدیم دارن میخندن! گفتم نه شما ببر بگو همونی که وسط واستاده برات بکشه! اسکیسش خوبه! دختره هم کاغذو برداشت و برد..یکی دو دقیقه بعد اورد گفت نمیکشن آخه! میشه حالا شما بکشین؟! گفتم استادتون کیه؟! گفت "بابک" !!! گفتم کی؟!!!!!!! گفت بابک دیگه!! خوبه؟! میگن استاده خوبیه!! گفتم اره بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پس چی؟!!! یعنی استاد ِ خوب یدونه داریم اونم بابکه!!!!! تو ببر بده اونا برات بکشن! آفرین!
دختره باز رفت و ما زدیم زیر خنده! گفتم مرد حسابی ما اون موقع واسه بابک سی جور صندلی میکشیدیم میگفت اینا بی خودن!با نقشه ی قبلی طرح شدن! نه کپی شدن! دیگه آخرش من دیده بودم بابک از هیچی خوشش نمیاد نشسته بودم صندلی الکتریکی ِ شکنجه کشیده بودم!!! الان واسه تو چی بکشیم خوشش بیاد؟!
دیگه تو اون نیم ساعت دختره رفت اومد رفت اومد آخر سر هم پسرا براش کشیدن و بهش گفتن مسئولیتش با خودشه!! دختر بیچاره هم قبول کرده بود! دیگه نمیدونم آخرش چی شد..قبول کرد طرحشو یا نه..فقط  بچه های کلاسشون رو میدیدیم که با قیافه های آویزون از کلاس میرن بیرون!!
 شب موقع برگشتن بارون بارید..یک بارون حسابی.. بیشتر راه رو پیاده رفتم و خیس شدم..همه چی خیلی خوب بود..نم نم بارون..تاریکی..پیاده روی خیس..همه چیی...فقط یه جیب کم بود..!

ریلکس..


جز نور مانیتور هیچ نور دیگه ای تو اتاق نیست..
به صندلیم تکیه دادم و تاب میخورم..
تنها یک آهنگ داره پخش میشه..
گوشیم رو میزه..و من بهش خیره شدم..

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

112


امروزو یادم میمونه!
هیچوقت به اندازه ی امروز غمگین و ناراحت نبودم..هیچوقت..
یادم میمونه...

...


حس ِ قاتلی رو دارم که میخواد به محل جرمش سر بزنه! ولی از اونجایی که نه قاتل زنده ست و نه مقتول مُرده، پس بی حرکت می ایستم!

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

110


فک کنم اگر چندین سال هم از عمر من بگذره و من همچنان مشغول فراگیری علم و دانش باشم، بازم با کلاسی که صبح ِ زود برگزار میشه مشکل دارم! یعنی تصور کن صبح که آلارم گوشیم زنگ میزنه تا من بیام بلند شم،هر چی صفت ِ زشت و نامرغوب هستش نثار گوشی و یونی و درس و خودم و تخت خوابم میکنم!
دیروز هر کاری کردم نتونستم یه طرح درست و حسابی بکشم. این بود که تصمیم گرفتم کلا چیزی نکشم! همینجوری سلانه سلانه داشتم میرفتم کلاس که دیدم بچه ها جلوی بولتن جمع شدن! رفتم نزدیکتر که ببینم جریان چیه، دیدم رو بولتن نوشتن"کلاس استاد ش.آ امروز تشکیل نخواهد شد!"  یک لحظه خوشحالی تمام وجودم رو گرفت! گفتم خوب شد امروز به خیر گذشت! همینجوری که داشتیم خنده کنان از جلوی بولتن رد میشدیم دیدیم استاد پشت سرمون داره میره کلاس و داد میزنه که بیاین کلاس! تشکیل میشه!!! دیگه توصیف نمیکنم که قیافمون چه شکلی شده بود! فقط همینطوری که داشتیم از پله ها میرفتیم بالا زیر لب زمزمه میکردیم که آدم پنچری قطار بگیره اینطوری ضایع نشه! تو شیلنگ آب شیرجه بزنه اینجوری ضایع نشه! تو زیرزمین بالن هوا کنه.. تو باجه تلفن برق بگیردش...تو افتابه شیرموز بخوره..از شتر لب بگیره ولی اینجوری ضایع نشه!!!! ما میگفتیم و استادم واسه خودش جمله اضافه میکرد!
دیگه هرطوری که بود رفتیم کلاس و خدا روشکر خیلی رو طرح ها اصرار نکرد و تقریبا به خیر گذشت!(شما نمیدونید این استادای طرح چقدر حساسن! یعنی کافیه ببینن یکی دست خالی اومده کلاس! دیگه بعدش بهترین طرح ها رو هم بذاری جلوشون میگن تو همونی که فلان جلسه کار نکرده بودی دیگه اره؟!!! حالا بیا و بهش بگو بابا من اونروز مشکلات ِ عدیده ی روحی و روانی و اخلاقی و جنسی حسی ... داشتم!! درک نمیکنن که آقا!درک نمیکنن!:دی )خلاصه یکم به کارا نگاه کرد و پروژه ی پایان ترم رو هم گفت و کلاس تعطیل شد.. از اونجا هم رفتیم نهار خوردیم.. خوب بود..فقط نمیدونم چرا بعد از نهار، درد ِ معده م یهو عود کرد! مدام داره میسوزه و تقریبا دولا موندم تا همین چند دقیقه پیش که امپرازول خوردم! دردش بهتر شده ولی سوزشش نه! کلافم کرده!
پیشنهادی چیزی (جز شیرین بیان و قرص های معده) دارین بگین که اوضاع بس خراب است!

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

109


عرض شود که...مدتیست دست و دلمان به نوشتن نمیرود! چه کنیم؟!...
روزها همینطور دارن میگذرن..مثل همیشه! منم دنبالشون راه افتادم دارم میگذرم! دانشگاه و کار و فشردگی تایم و این چیزایی که خودت هم میدونی.همه با هم کافیه تا یک هفته ی آدم رو پر کنه! تنها چیزی که این وسط اضافه شده استرس ِ (*) میباشه..که اونم امیدوارم به زودی برطرف شه بره پی کارش.. بقیه اش تکرار ِ مکرراته!
فردا کلاس ِ "طرح" دارم اما دریغ از یک طرح! یک خط! حتی یک نقطه! تعجب آوره که آدم بعد از گذشت ِ اندی ترم به صفحه ی سفید کاغذ خیره شه و نهایتا توش X & O بازی کنه و خودش خودشو ببره! (و البته ذوق هم بکنه!)
پ.ن: (*): بعدا در موردش حرف میزنم!
پ.ن2: دیشب ازم سوالی پرسیدی که در جوابش گفتم نه وقتشو دارم نه حوصلشو! ولی میدونی چیه..من هردوی اینارو دارم..هم وقتشو دارم هم حوصله شو! تنها چیزی که ندارم انگیزه ست! انگیزشو ندارم..

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

107


خدا جان! چرا برای چند لحظه هم که شده کنار ما نمینشینید تا برایتان درد و دل کنیم!؟ ما این پایین بین این همه شلوغی کم اورده ایم! شما آن بالا تنها چه میکنید؟!!!!!
به نظر ما نیمه شب وقت خوبیست برای مکالمات احساسی! ولی باور کنید خسته شدیم بس که ما حرف زدیم و شما سکوت کردید! نق نمیزنیم ولی باور کنید کفرمان درامد! معلوم نیست چه شد فوتکی کردید عمیق، ملت را انداختید به جان هم خودتان یک گوشه ایستاده اید تماشا میکنید!
ما وقتی به پایین نگاه میکنیم،حتی از حرکت یک مورچه هم لذت نمیبریم! برسد به حرکت ادم نما های متحرک! شما نمیدانید ولی اینچنین است! ما هرچه میدویم باز هم عقبیم! شما چه میکنید نمیدانیم! در عجبیم! خوش به حالتان!!!!
خودتان صبر خودتان را زیاد کنید! (برگرفته از خدا صبرتان را زیاد کن!)

108


گاهی برای کوچکترین سوالت هم نمیتونی جواب پیدا کنی! برای کوچکترین حرکتی که میبینی نمیتونی دلیل قانع کننده بیاری! حتی برای کوتاهترین جمله ای که میشنوی نمیتونی عکس العمل نشون بدی! انقدر سریع اتفاق میفته که میمونی! گاهی به قدری گیر میکنی که فقط میخوای از خودت بپرسی چرا؟! چرا اینجوری شد؟! همین یک کلمه رو انقدر تکرار میکنی که ملکه ی ذهنت میشه!
اینروزها فقط از خودم میپرسم چرا؟!
خدایا! بدجوری داری محک میزنی! نمیتونم! میخوام استعفا بدم! دلیل هیچ کدوم از این نشونه هایی که برام گرفتی رو نمیدونم! فقط میدونم که بدجور میخوای اشکمو دربیاری! ولی تحمل میکنم..مقاومت میکنم..مثل همیشه! میخوام اینو بهت بگم که حجم امتحانت خیلی زیاده! از عهده اش برنمیام! خواهش میکنم کمش کن..باور کن من فقط چند روز رفتم هواخوری همین!

106


یک جمعه همیشه یه جمعه ست! عوض نمیشه! اصلا محکومه به جمعه بودن! کاریش هم نمیشه کرد!
دلم میخواد هنوز تو 35 روز گذشته ام بودم! چه زود تموم شد!
تیتر بلاگ بلاگفام هم درست شده! یعنی از روزی که فهمیده میخوام مهاجرت کنم خود به خود درست شده! جالبه ها! نمیدونستم اینقدر وابسته ایم!!!

Mons va man

belakhare bad az talash haye motaaded toonestam biam benevisam

hamchenan ba in keyboard moshkel daram hooroofe farsi nadare bayad az tajrobam estefade konam ke kheili sakhte tarjihan eng minevisam,bargashtam iran farsishoon mikonam

arz konam ke dar hale hazer oza kheili khoobe jaye shoma khali kheili khosh migzare ,dirooz raftim koln,ye shahrie too alman axasho badan mizaram,oonja ham khoob bood ye kilisaye dasht vaghan bayad didesh,banaye memari ke migan yani hamoon

nemikham moghayese konam vali khob vatan yekhorde kam lotfi mikonan dar haghe adam ah!

vali ba in hal ajib delam tang shode fek nemikardam inghadr deltangi konam,dirooz dashtam ba maman harf mizadam ta sedasho shenidam hes kardam mikham beram baghalesh konam ah ye joorie in hessamo doost nadaram

ba khodam fekr mikardam bekham biam inja dars bekhoonam kheili bayad roo khodam kar konam!!!

ehtemalan farda berim boruxell gooya festivale jazz mibashe,maloom nist

rasti man nemidoonam chera khasteham inghadr zood ejabat mishe! yadete ghabl az raftanam migoftam doa kon garibangire anfolanzaye khooki nasham?hamin alan ke too hayat neshastam o daram minevisam,sedaye khorro pof haye khooke hamsayeye baghalimoono daram mishnavam ke gooya mashghoole sarfe chaman hastand!!! fek kon

104

salam
ma ham aknoon az blode ghorbat minegarim
doost dashtim kheili chizha benegarim vali felan nemishavad chon ham in keyboard basi mara nemood va ham kollan vaght nist hamin alan han kr DARIM in 2 SAtr ra minevisim az invar va oonvar faghat chashm ast ke mara minegahad alamate tajob
kholase inke yeky dorooz bad talash mikonim
kheili movazebe khodetan bahin kollan vatan chize digarist

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

114


امروز معماری اسلامی داشتیم!
از دو تا هفت یکریز فقط حرف زد! با اینکه خیلی از معماری اسلامی خوشم نمیاد ولی به نظرم کلاس خوبی بود! از دو تا چهار و نیم که کامل نشسته بودیم و بادقت گوش میدادیم..بعدش دیگه کم کم هوا هم تاریک شد و از اونجایی که پروژکتور روشن بود چراغارو خاموش کرده بودیم..دیگه حدودای 6 برگشتم دیدم بچه ها سرشونو گذاشتن رو میز و هر از گاهی صدای خُرخُر به گوش میرسه! استاد هم همینجوری داشت در مورد ِ غازان خان و فواید ِ مغول ها صحبت میکرد! آخرای کلاس یکی از بچه ها برگشته میگه استاد میشه برم از حراست چند تا کیسه خواب بگیرم بیارم؟! استاد میگه نه! بذارید در مورد غازانیه هم حرف بزنیم بعد برید!
 وسط  یه آنتراکت ِ یک ربعی داد که با چونه و التماس تبدیل به نیم ساعت شد.. نشسته بودیم دور هم؛ دیدیم دو سه تا دختر دارن میان سمت ما! نسبتا" مشخص بود که ترم پایین بودن.. تو دست هر کدوم هم یه مداد و یه کاغذ بود! رسیدن به ما و یکیشون با خنده گفت ببخشید میشه واسه ما یه صندلی بکشید؟ استادمون طرح ِ صندلی میخواد! نادیا گفت ببرین بدین اونا براتون بکشن! خوب بلدن و همینجوری به بغل دستش که چندین فقره مذکر به چشم میخورد اشاره میکرد! دختره گفت بردیم دادیم بهشون گفتن بیاریم شما بکشین! برگشتیم یه نگاهی کردیم دیدیم دارن میخندن! گفتم نه شما ببر بگو همونی که وسط واستاده برات بکشه! اسکیسش خوبه! دختره هم کاغذو برداشت و برد..یکی دو دقیقه بعد اورد گفت نمیکشن آخه! میشه حالا شما بکشین؟! گفتم استادتون کیه؟! گفت "بابک" !!! گفتم کی؟!!!!!!! گفت بابک دیگه!! خوبه؟! میگن استاده خوبیه!! گفتم اره بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پس چی؟!!! یعنی استاد ِ خوب یدونه داریم اونم بابکه!!!!! تو ببر بده اونا برات بکشن! آفرین!
دختره باز رفت و ما زدیم زیر خنده! گفتم مرد حسابی ما اون موقع واسه بابک سی جور صندلی میکشیدیم میگفت اینا بی خودن!با نقشه ی قبلی طرح شدن! نه کپی شدن! دیگه آخرش من دیده بودم بابک از هیچی خوشش نمیاد نشسته بودم صندلی الکتریکی ِ شکنجه کشیده بودم!!! الان واسه تو چی بکشیم خوشش بیاد؟!
دیگه تو اون نیم ساعت دختره رفت اومد رفت اومد آخر سر هم پسرا براش کشیدن و بهش گفتن مسئولیتش با خودشه!! دختر بیچاره هم قبول کرده بود! دیگه نمیدونم آخرش چی شد..قبول کرد طرحشو یا نه..فقط  بچه های کلاسشون رو میدیدیم که با قیافه های آویزون از کلاس میرن بیرون!!
 شب موقع برگشتن بارون بارید..یک بارون حسابی.. بیشتر راه رو پیاده رفتم و خیس شدم..همه چی خیلی خوب بود..نم نم بارون..تاریکی..پیاده روی خیس..همه چیی...فقط یه جیب کم بود..!

ریلکس..


جز نور مانیتور هیچ نور دیگه ای تو اتاق نیست..
به صندلیم تکیه دادم و تاب میخورم..
تنها یک آهنگ داره پخش میشه..
گوشیم رو میزه..و من بهش خیره شدم..

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

112


امروزو یادم میمونه!
هیچوقت به اندازه ی امروز غمگین و ناراحت نبودم..هیچوقت..
یادم میمونه...

...


حس ِ قاتلی رو دارم که میخواد به محل جرمش سر بزنه! ولی از اونجایی که نه قاتل زنده ست و نه مقتول مُرده، پس بی حرکت می ایستم!

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

110


فک کنم اگر چندین سال هم از عمر من بگذره و من همچنان مشغول فراگیری علم و دانش باشم، بازم با کلاسی که صبح ِ زود برگزار میشه مشکل دارم! یعنی تصور کن صبح که آلارم گوشیم زنگ میزنه تا من بیام بلند شم،هر چی صفت ِ زشت و نامرغوب هستش نثار گوشی و یونی و درس و خودم و تخت خوابم میکنم!
دیروز هر کاری کردم نتونستم یه طرح درست و حسابی بکشم. این بود که تصمیم گرفتم کلا چیزی نکشم! همینجوری سلانه سلانه داشتم میرفتم کلاس که دیدم بچه ها جلوی بولتن جمع شدن! رفتم نزدیکتر که ببینم جریان چیه، دیدم رو بولتن نوشتن"کلاس استاد ش.آ امروز تشکیل نخواهد شد!"  یک لحظه خوشحالی تمام وجودم رو گرفت! گفتم خوب شد امروز به خیر گذشت! همینجوری که داشتیم خنده کنان از جلوی بولتن رد میشدیم دیدیم استاد پشت سرمون داره میره کلاس و داد میزنه که بیاین کلاس! تشکیل میشه!!! دیگه توصیف نمیکنم که قیافمون چه شکلی شده بود! فقط همینطوری که داشتیم از پله ها میرفتیم بالا زیر لب زمزمه میکردیم که آدم پنچری قطار بگیره اینطوری ضایع نشه! تو شیلنگ آب شیرجه بزنه اینجوری ضایع نشه! تو زیرزمین بالن هوا کنه.. تو باجه تلفن برق بگیردش...تو افتابه شیرموز بخوره..از شتر لب بگیره ولی اینجوری ضایع نشه!!!! ما میگفتیم و استادم واسه خودش جمله اضافه میکرد!
دیگه هرطوری که بود رفتیم کلاس و خدا روشکر خیلی رو طرح ها اصرار نکرد و تقریبا به خیر گذشت!(شما نمیدونید این استادای طرح چقدر حساسن! یعنی کافیه ببینن یکی دست خالی اومده کلاس! دیگه بعدش بهترین طرح ها رو هم بذاری جلوشون میگن تو همونی که فلان جلسه کار نکرده بودی دیگه اره؟!!! حالا بیا و بهش بگو بابا من اونروز مشکلات ِ عدیده ی روحی و روانی و اخلاقی و جنسی حسی ... داشتم!! درک نمیکنن که آقا!درک نمیکنن!:دی )خلاصه یکم به کارا نگاه کرد و پروژه ی پایان ترم رو هم گفت و کلاس تعطیل شد.. از اونجا هم رفتیم نهار خوردیم.. خوب بود..فقط نمیدونم چرا بعد از نهار، درد ِ معده م یهو عود کرد! مدام داره میسوزه و تقریبا دولا موندم تا همین چند دقیقه پیش که امپرازول خوردم! دردش بهتر شده ولی سوزشش نه! کلافم کرده!
پیشنهادی چیزی (جز شیرین بیان و قرص های معده) دارین بگین که اوضاع بس خراب است!

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

109


عرض شود که...مدتیست دست و دلمان به نوشتن نمیرود! چه کنیم؟!...
روزها همینطور دارن میگذرن..مثل همیشه! منم دنبالشون راه افتادم دارم میگذرم! دانشگاه و کار و فشردگی تایم و این چیزایی که خودت هم میدونی.همه با هم کافیه تا یک هفته ی آدم رو پر کنه! تنها چیزی که این وسط اضافه شده استرس ِ (*) میباشه..که اونم امیدوارم به زودی برطرف شه بره پی کارش.. بقیه اش تکرار ِ مکرراته!
فردا کلاس ِ "طرح" دارم اما دریغ از یک طرح! یک خط! حتی یک نقطه! تعجب آوره که آدم بعد از گذشت ِ اندی ترم به صفحه ی سفید کاغذ خیره شه و نهایتا توش X & O بازی کنه و خودش خودشو ببره! (و البته ذوق هم بکنه!)
پ.ن: (*): بعدا در موردش حرف میزنم!
پ.ن2: دیشب ازم سوالی پرسیدی که در جوابش گفتم نه وقتشو دارم نه حوصلشو! ولی میدونی چیه..من هردوی اینارو دارم..هم وقتشو دارم هم حوصله شو! تنها چیزی که ندارم انگیزه ست! انگیزشو ندارم..

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

107


خدا جان! چرا برای چند لحظه هم که شده کنار ما نمینشینید تا برایتان درد و دل کنیم!؟ ما این پایین بین این همه شلوغی کم اورده ایم! شما آن بالا تنها چه میکنید؟!!!!!
به نظر ما نیمه شب وقت خوبیست برای مکالمات احساسی! ولی باور کنید خسته شدیم بس که ما حرف زدیم و شما سکوت کردید! نق نمیزنیم ولی باور کنید کفرمان درامد! معلوم نیست چه شد فوتکی کردید عمیق، ملت را انداختید به جان هم خودتان یک گوشه ایستاده اید تماشا میکنید!
ما وقتی به پایین نگاه میکنیم،حتی از حرکت یک مورچه هم لذت نمیبریم! برسد به حرکت ادم نما های متحرک! شما نمیدانید ولی اینچنین است! ما هرچه میدویم باز هم عقبیم! شما چه میکنید نمیدانیم! در عجبیم! خوش به حالتان!!!!
خودتان صبر خودتان را زیاد کنید! (برگرفته از خدا صبرتان را زیاد کن!)

108


گاهی برای کوچکترین سوالت هم نمیتونی جواب پیدا کنی! برای کوچکترین حرکتی که میبینی نمیتونی دلیل قانع کننده بیاری! حتی برای کوتاهترین جمله ای که میشنوی نمیتونی عکس العمل نشون بدی! انقدر سریع اتفاق میفته که میمونی! گاهی به قدری گیر میکنی که فقط میخوای از خودت بپرسی چرا؟! چرا اینجوری شد؟! همین یک کلمه رو انقدر تکرار میکنی که ملکه ی ذهنت میشه!
اینروزها فقط از خودم میپرسم چرا؟!
خدایا! بدجوری داری محک میزنی! نمیتونم! میخوام استعفا بدم! دلیل هیچ کدوم از این نشونه هایی که برام گرفتی رو نمیدونم! فقط میدونم که بدجور میخوای اشکمو دربیاری! ولی تحمل میکنم..مقاومت میکنم..مثل همیشه! میخوام اینو بهت بگم که حجم امتحانت خیلی زیاده! از عهده اش برنمیام! خواهش میکنم کمش کن..باور کن من فقط چند روز رفتم هواخوری همین!

106


یک جمعه همیشه یه جمعه ست! عوض نمیشه! اصلا محکومه به جمعه بودن! کاریش هم نمیشه کرد!
دلم میخواد هنوز تو 35 روز گذشته ام بودم! چه زود تموم شد!
تیتر بلاگ بلاگفام هم درست شده! یعنی از روزی که فهمیده میخوام مهاجرت کنم خود به خود درست شده! جالبه ها! نمیدونستم اینقدر وابسته ایم!!!

Mons va man

belakhare bad az talash haye motaaded toonestam biam benevisam

hamchenan ba in keyboard moshkel daram hooroofe farsi nadare bayad az tajrobam estefade konam ke kheili sakhte tarjihan eng minevisam,bargashtam iran farsishoon mikonam

arz konam ke dar hale hazer oza kheili khoobe jaye shoma khali kheili khosh migzare ,dirooz raftim koln,ye shahrie too alman axasho badan mizaram,oonja ham khoob bood ye kilisaye dasht vaghan bayad didesh,banaye memari ke migan yani hamoon

nemikham moghayese konam vali khob vatan yekhorde kam lotfi mikonan dar haghe adam ah!

vali ba in hal ajib delam tang shode fek nemikardam inghadr deltangi konam,dirooz dashtam ba maman harf mizadam ta sedasho shenidam hes kardam mikham beram baghalesh konam ah ye joorie in hessamo doost nadaram

ba khodam fekr mikardam bekham biam inja dars bekhoonam kheili bayad roo khodam kar konam!!!

ehtemalan farda berim boruxell gooya festivale jazz mibashe,maloom nist

rasti man nemidoonam chera khasteham inghadr zood ejabat mishe! yadete ghabl az raftanam migoftam doa kon garibangire anfolanzaye khooki nasham?hamin alan ke too hayat neshastam o daram minevisam,sedaye khorro pof haye khooke hamsayeye baghalimoono daram mishnavam ke gooya mashghoole sarfe chaman hastand!!! fek kon

104

salam
ma ham aknoon az blode ghorbat minegarim
doost dashtim kheili chizha benegarim vali felan nemishavad chon ham in keyboard basi mara nemood va ham kollan vaght nist hamin alan han kr DARIM in 2 SAtr ra minevisim az invar va oonvar faghat chashm ast ke mara minegahad alamate tajob
kholase inke yeky dorooz bad talash mikonim
kheili movazebe khodetan bahin kollan vatan chize digarist