۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

متولد میشویم!

 

و در چنین روزی بود که سالی دیگر، بر پرونده ی سالهای ما افزوده شد!
باشد که رستگار شویم!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

150

 میشه یه سوالی بپرسم؟!
میگم آهنگی که تو پست قبلی گذاشتم یعنی انقدر بد بود که حتی یک نفر هم کامنت نذاشته؟!
خب حداقل یه چیزی میگفتین سرخورده نمیشدم! :((
کجایین شماها؟!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

...

 


به این گوش میدم..و باز هم به این گوش میدم..و باز هم به همین گوش میدم..!

پ.ن: آهنگ: تیتراژ پایانی فیلم باغ فردوس

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

148


و در چنین نیمه شبی..
به یک عدد پارتنر جهت رقص تانگو نیازمندیم!
درست همین الان!


 ما دوست داریم هنگام تانگو در این آهنگ و همچنین در آغوش پارتنرمان حل شویم..

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

147


از جمعه های آبکی که جز جلو بردن زمان به هیچ درد ِ دیگه ای نمیخورن متنفرم!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

تاریخ شمسی


من هنوز نتونستم تاریخ میلادی وبلاگم رو درست کنم!
زمانی که رو تاریخ وبلاگ سلمان کار میکردم وقتی تاریخش درست شد و تاریخ شمسی رو قالب نتیجه داد، خیلی خوشحال شدم چون فکر میکردم میتونم تاریخ قالب خودم رو هم به همون شکل ردیف کنم!
الان نزدیکبه سه قالبه که عوض کردم ولی هیچکدوم تاریخ شمسی رو قبول نمیکنه!
نمیدونم مشکل از کجاست! فکر میکنید میتونه ربطی به آدرس وبلاگ داشته باشه؟!!!!!!!! (دیگه جز این چیزی به ذهنم نمیرسه!)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

145


مامان اینا رفتن تهران.تقریبا یک ساعتی میشه که از پروازشون میگذره.هوا به شدت بارونیه و این منو نگران میکنه! کلاس داشتم و نتونستم همراهشون برم فرودگاه. وقتی برگشتم  خونه خالی بود..برخلاف خواست مامان که اصرار میکرد برم خونه ی مامان بزرگم؛ من نرفتم.. دوست دارم با خودم باشم.. اینطوری بهتره..
الان جلوی پنجره ایستادم و دارم به آسمون بارونی نگاه میکنم و ته دلم شور میزنه.. با هر رعد و برقی حس میکنم  رشته ای داره تو دلم پاره میشه! فکر میکنم تا فرود هواپیما فقط به آسمون خیره شم تا بلکه بتونم با نگاهم هواپیما رو سالم به مقصد برسونم! ! اینطور وقتا آدم حس میکنه اگه خودش شخصا تعقیب کننده ی ماجرا باشه؛ کارها بهتر انجام میشه ودیگه جایی برای نگرانی نیست!
چای ریختم. میخوام با یه شکلات تلخ بخورم و به هوای ابری فحش بدم!

بعدا نوشت: باهاشون تماس گرفتم..رسیدن. خیالم راحت شد!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

144


اگر بدونین چه بارونی داره میباره..

نم نم..ریز ریز..آروم آروم..
از اونایی که دلت میخواد دستتو ببری بیرون پنجره تا حسش کنی..
میرم بیرون کمی قدم بزنم..(نمیدونم شاید هم برم دنبال "ن"  با هم بریم!)
پ.ن: اینروزها خوشحالیم بســـــــــــــــــــــی!

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

متولد میشویم!

 

و در چنین روزی بود که سالی دیگر، بر پرونده ی سالهای ما افزوده شد!
باشد که رستگار شویم!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

150

 میشه یه سوالی بپرسم؟!
میگم آهنگی که تو پست قبلی گذاشتم یعنی انقدر بد بود که حتی یک نفر هم کامنت نذاشته؟!
خب حداقل یه چیزی میگفتین سرخورده نمیشدم! :((
کجایین شماها؟!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

...

 


به این گوش میدم..و باز هم به این گوش میدم..و باز هم به همین گوش میدم..!

پ.ن: آهنگ: تیتراژ پایانی فیلم باغ فردوس

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

148


و در چنین نیمه شبی..
به یک عدد پارتنر جهت رقص تانگو نیازمندیم!
درست همین الان!


 ما دوست داریم هنگام تانگو در این آهنگ و همچنین در آغوش پارتنرمان حل شویم..

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

147


از جمعه های آبکی که جز جلو بردن زمان به هیچ درد ِ دیگه ای نمیخورن متنفرم!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

تاریخ شمسی


من هنوز نتونستم تاریخ میلادی وبلاگم رو درست کنم!
زمانی که رو تاریخ وبلاگ سلمان کار میکردم وقتی تاریخش درست شد و تاریخ شمسی رو قالب نتیجه داد، خیلی خوشحال شدم چون فکر میکردم میتونم تاریخ قالب خودم رو هم به همون شکل ردیف کنم!
الان نزدیکبه سه قالبه که عوض کردم ولی هیچکدوم تاریخ شمسی رو قبول نمیکنه!
نمیدونم مشکل از کجاست! فکر میکنید میتونه ربطی به آدرس وبلاگ داشته باشه؟!!!!!!!! (دیگه جز این چیزی به ذهنم نمیرسه!)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

145


مامان اینا رفتن تهران.تقریبا یک ساعتی میشه که از پروازشون میگذره.هوا به شدت بارونیه و این منو نگران میکنه! کلاس داشتم و نتونستم همراهشون برم فرودگاه. وقتی برگشتم  خونه خالی بود..برخلاف خواست مامان که اصرار میکرد برم خونه ی مامان بزرگم؛ من نرفتم.. دوست دارم با خودم باشم.. اینطوری بهتره..
الان جلوی پنجره ایستادم و دارم به آسمون بارونی نگاه میکنم و ته دلم شور میزنه.. با هر رعد و برقی حس میکنم  رشته ای داره تو دلم پاره میشه! فکر میکنم تا فرود هواپیما فقط به آسمون خیره شم تا بلکه بتونم با نگاهم هواپیما رو سالم به مقصد برسونم! ! اینطور وقتا آدم حس میکنه اگه خودش شخصا تعقیب کننده ی ماجرا باشه؛ کارها بهتر انجام میشه ودیگه جایی برای نگرانی نیست!
چای ریختم. میخوام با یه شکلات تلخ بخورم و به هوای ابری فحش بدم!

بعدا نوشت: باهاشون تماس گرفتم..رسیدن. خیالم راحت شد!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

144


اگر بدونین چه بارونی داره میباره..

نم نم..ریز ریز..آروم آروم..
از اونایی که دلت میخواد دستتو ببری بیرون پنجره تا حسش کنی..
میرم بیرون کمی قدم بزنم..(نمیدونم شاید هم برم دنبال "ن"  با هم بریم!)
پ.ن: اینروزها خوشحالیم بســـــــــــــــــــــی!