۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

.


دلم ميخواد جز نور مانيتورم هيچ نور ديگه اي توي اتاقم نباشه.

تكيه بدم به صندليم.. پاهام رو بذارم روي ميز..كلاه سوشرتمو تا جلوي چشمام بكشم و به اين گوش بدم..

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه


راستش رو بخواي اينروزها انقدر خسته و بيحال ميرسم خونه كه حتي حوصله ي اينترنت رو هم ندارم..مطالب ريدرم جمع شده روي هم و تعداد آيتم هاي نخوانده هر روز بيشتر از روز قبل، تا جايي كه گاهي دلم ميخواد رو  All  item يه  مارك ال از ريد رو بزنم و خلاص!
البته بذاريد اين رو هم بگم كه صرفا" مربوط به فشردگي درس و كار نميشه..بيشتر حسي رو كه قبلا" نسبت به نت و نت گردي داشتم از دست دادم! قبلا فكر ميكردم هر چيزيم كه روتين بشه ، نِت اين حسنُ داره كه حس روزمرگي رو القا نميكنه..اما الان ديگه اين حال و هوا رو ندارم..
....
كتاب تاريخ حفاظت معماري ِ يوكا يوكيلهتو رو گذاشتم روي ميز و هربار كه بازش ميكنم بخونم به خودم يادآوري ميكنم كه اين فصل بايد تمام شه! خب؟! جواب محكمي به خودم ميدم و شروع ميكنم. مطالب اوليه رو با سرعت ميخونم و تند تند ورق ميزنم كه برسم به عكساي سياه سفيدي كه از بناهاي دوره هاي مختلف تو كتاب چاپ شده.." شكل 15-7. برج ناقوس سن ماركو در ونيز كه در سال 1902 ريزش كرد و سپس بر مبناي طرح اوليه باز....". مهم نيست ادامه ي مطلب چي نوشته..مهم اينه كه من در سال 1902 ايستادم و در حالي كه باد خنك به صورتم ميخوره با خودم فكر ميكنم كه چطور ميتونم برج رو به حالت اوليه اش برگردونم و براي اينكه بهتر بتونم تمركز كنم روي يكي از صندلي هاي كافه ي كنار رودخونه ميشينم و به آب خيره ميشم! دلم ميخواد سوار يكي از اون قايق هاي كوچيكي بشم كه توي رودخونه شناور مونده و پارو هاي دسته چوبي اش به بدنه ي قايق تكيه داده.. وقتي داخل قايق ميشي صداي جير جير ِ خسته ي چوب رو ميشنوي و فكر ميكني تا يك سال ديگه هم دوام نمياره..
با فاصله ي خيلي كم.شايد به اندازه ي يك ورق. ميتونم خودم رو به كليساي سانتا ماريا برسونم .. شمع روشن كنم و روي نيمكت بشينم . به صليب مسيح خيره شم و  اين فكر كنم كه بهتره برم جايگاه اعتراف يكي از كشيش هارو پيدا كنم و ازش بخوام به اعتراف هاي من گوش كنه...
بايد بهش بگم ميخوام اين فصل رو تموم كنم اما نميتونم..نميشه.. اينجا موندگار شدم..

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

.


دلم ميخواد جز نور مانيتورم هيچ نور ديگه اي توي اتاقم نباشه.

تكيه بدم به صندليم.. پاهام رو بذارم روي ميز..كلاه سوشرتمو تا جلوي چشمام بكشم و به اين گوش بدم..

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه


راستش رو بخواي اينروزها انقدر خسته و بيحال ميرسم خونه كه حتي حوصله ي اينترنت رو هم ندارم..مطالب ريدرم جمع شده روي هم و تعداد آيتم هاي نخوانده هر روز بيشتر از روز قبل، تا جايي كه گاهي دلم ميخواد رو  All  item يه  مارك ال از ريد رو بزنم و خلاص!
البته بذاريد اين رو هم بگم كه صرفا" مربوط به فشردگي درس و كار نميشه..بيشتر حسي رو كه قبلا" نسبت به نت و نت گردي داشتم از دست دادم! قبلا فكر ميكردم هر چيزيم كه روتين بشه ، نِت اين حسنُ داره كه حس روزمرگي رو القا نميكنه..اما الان ديگه اين حال و هوا رو ندارم..
....
كتاب تاريخ حفاظت معماري ِ يوكا يوكيلهتو رو گذاشتم روي ميز و هربار كه بازش ميكنم بخونم به خودم يادآوري ميكنم كه اين فصل بايد تمام شه! خب؟! جواب محكمي به خودم ميدم و شروع ميكنم. مطالب اوليه رو با سرعت ميخونم و تند تند ورق ميزنم كه برسم به عكساي سياه سفيدي كه از بناهاي دوره هاي مختلف تو كتاب چاپ شده.." شكل 15-7. برج ناقوس سن ماركو در ونيز كه در سال 1902 ريزش كرد و سپس بر مبناي طرح اوليه باز....". مهم نيست ادامه ي مطلب چي نوشته..مهم اينه كه من در سال 1902 ايستادم و در حالي كه باد خنك به صورتم ميخوره با خودم فكر ميكنم كه چطور ميتونم برج رو به حالت اوليه اش برگردونم و براي اينكه بهتر بتونم تمركز كنم روي يكي از صندلي هاي كافه ي كنار رودخونه ميشينم و به آب خيره ميشم! دلم ميخواد سوار يكي از اون قايق هاي كوچيكي بشم كه توي رودخونه شناور مونده و پارو هاي دسته چوبي اش به بدنه ي قايق تكيه داده.. وقتي داخل قايق ميشي صداي جير جير ِ خسته ي چوب رو ميشنوي و فكر ميكني تا يك سال ديگه هم دوام نمياره..
با فاصله ي خيلي كم.شايد به اندازه ي يك ورق. ميتونم خودم رو به كليساي سانتا ماريا برسونم .. شمع روشن كنم و روي نيمكت بشينم . به صليب مسيح خيره شم و  اين فكر كنم كه بهتره برم جايگاه اعتراف يكي از كشيش هارو پيدا كنم و ازش بخوام به اعتراف هاي من گوش كنه...
بايد بهش بگم ميخوام اين فصل رو تموم كنم اما نميتونم..نميشه.. اينجا موندگار شدم..