۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

هوم..


عجیب دلم گرفته..حس میکنم مغزم توانایی فکر کردن رو هم نداره! نیم ساعته به صفحه ی وبلاگ خیره شدم..
بی هدف..بی هیچ فکری..بدون هیچ انگیزه ای! مسخره است!
مسخره تر اینه که بازم دارم نگاه میکنم و هیچ دلیل موجهي برای خودم ندارم! خب الان که چی!؟ هیچی..مثل خیلی از هیچی های این زندگی!
میدونم که دارم نق میزنم! کاری که هیچموقع خوشم نيومده..ولی الان دیگه نمیخوام فکر کنم چی خوبه چی بده!
ولش کن.. تو بذار به حساب سردی هوا و دلتنگی من!




۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

آه از اين روزها


نميدونم تا كي قراره به اين روند ادامه بديم. تا كي قراره در قالب يه سري موهومات زندگي كنيم.
تا كي قراره چشمهامونو ببنديم.
درد داره..ميفهمي؟ درد داره وقتي ميبينم چند تكه پارچه ي سبز انداختن روي يه اسب و جماعت دورش حلقه زدن و هركي مياد دستشو ميزنه به پارچه و ميزنه رو صورتش و با همون قدرت ميماله رو صورت بچه اش!
كه چي واقعا؟!خودت اومدي يه تيكه پارچه رو انداختي روش!
صف بستن از اينور خيابون تا اونور خيابون نذري بگيرن راه ماشين بسته..بايد رفت از كجا تا كجا دور زد! اين يعني مذهب؟! يعني اعتقاد؟!و انتظار احترام به اين مذهب و اين اعتقاد رو دارن؟!
نميدونم چي بايد گفت.. فقط خيلي دلم ميگيره وقتي ميبينم تو يه همچين فضايي دارم نفس ميكشم..
پ.ن: با اين پست و اين پست همدردي ميكنم..

بعدا" نوشت: من با برگزاري مراسم عزاداري به هيچ عنوان مخالف نيستم. اين نحوه و روش اجراي مراسم هستش كه منو ناراحت ميكنه. اينكه با انجام اين كارها اصل رو هم از بين ميبرند و از ارزشش كم ميشه. 
با كارهايي كه اينا دارن انجام ميدن، هدف و ارزش حسين رو هم زير سوال ميبرن..

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

هوم..


عجیب دلم گرفته..حس میکنم مغزم توانایی فکر کردن رو هم نداره! نیم ساعته به صفحه ی وبلاگ خیره شدم..
بی هدف..بی هیچ فکری..بدون هیچ انگیزه ای! مسخره است!
مسخره تر اینه که بازم دارم نگاه میکنم و هیچ دلیل موجهي برای خودم ندارم! خب الان که چی!؟ هیچی..مثل خیلی از هیچی های این زندگی!
میدونم که دارم نق میزنم! کاری که هیچموقع خوشم نيومده..ولی الان دیگه نمیخوام فکر کنم چی خوبه چی بده!
ولش کن.. تو بذار به حساب سردی هوا و دلتنگی من!




۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

آه از اين روزها


نميدونم تا كي قراره به اين روند ادامه بديم. تا كي قراره در قالب يه سري موهومات زندگي كنيم.
تا كي قراره چشمهامونو ببنديم.
درد داره..ميفهمي؟ درد داره وقتي ميبينم چند تكه پارچه ي سبز انداختن روي يه اسب و جماعت دورش حلقه زدن و هركي مياد دستشو ميزنه به پارچه و ميزنه رو صورتش و با همون قدرت ميماله رو صورت بچه اش!
كه چي واقعا؟!خودت اومدي يه تيكه پارچه رو انداختي روش!
صف بستن از اينور خيابون تا اونور خيابون نذري بگيرن راه ماشين بسته..بايد رفت از كجا تا كجا دور زد! اين يعني مذهب؟! يعني اعتقاد؟!و انتظار احترام به اين مذهب و اين اعتقاد رو دارن؟!
نميدونم چي بايد گفت.. فقط خيلي دلم ميگيره وقتي ميبينم تو يه همچين فضايي دارم نفس ميكشم..
پ.ن: با اين پست و اين پست همدردي ميكنم..

بعدا" نوشت: من با برگزاري مراسم عزاداري به هيچ عنوان مخالف نيستم. اين نحوه و روش اجراي مراسم هستش كه منو ناراحت ميكنه. اينكه با انجام اين كارها اصل رو هم از بين ميبرند و از ارزشش كم ميشه. 
با كارهايي كه اينا دارن انجام ميدن، هدف و ارزش حسين رو هم زير سوال ميبرن..