۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

51

یه مدتیه با محیط بلاگفا غریبه شدم!دلیلش رو هم نمیدونم!وقتی داشتم پسورد میدادم حس کردم بلاگفا میخواد ازم بپرسه شما مطمئنی کاربر این سایتی؟!
در هر حال این روزها هم برای خودش غنیمتیست!این که حس میکنم باید بیام و بنویسم هم غنیمتیه!برای منی که ممکنه در یک دقیقه یک تصمیم جدید بگیرم همه ی اینها غنیمته..درست مثل دو سال پیش..زمانی که تمام تلاش و انرژیمو صرف این کردم که از برق قبول شم و اتفاقا قبول هم شدم..ولی بعد از چند ماه دلم و زد و انصراف دادم! خیلی راحت! برای منی که قبل از دانشگاه تمام وقتم رو صرف کتابای الکترونیک میکردم همه چی تموم شد..با یک تصمیم!..تمام دیشب رو داشتم به همین فکر میکردم..وقتی آیدا داشت با خوشحالی برام تعریف میکرد که رتبش عالیه و تصمیم داره برق بخونه من به همون چند ماه فکر میکردم!..به اینکه وقتی به استادم گفتم میخوام انصراف بدم گفت یک احمق به تمام معنایی!..تمامی صحنه ها مثل یک نوار از جلوی چشمای من عبور میکرد...اینه که میگم همه ی اینها غنیمته..حتی همین لحظه که دارم مینویسم!
حدود یک هفته ی پیش فهمیدم استاد بابک نصف بچه های کلاس رو با 9.5 انداخته!واقعا نمیتونم منطق بعضی از استادا رو درک کنم!برای یک کار عملی چرا باید یه همچین کاری بکنه؟!بچه ها اعتراض دادن ..گفتن از اونجایی که ورقه ی تشریحی نبوده نمیشه کاری کرد..فقط در صورتی میشه تجدید نظر کرد که یه استاد دیگه بیاد و نظر بده..میدونی این یعنی چی!؟یعنی یکبار دیگه همه چی از اول!!!این واقعا درد آوره!..میبینی!گاهی بعضی تصمیمها آدم رو تا بینهایت زیر منگنه میذاره!...تو این یک هفته با هر کی صحبت میکردم تو فکر انتقام از بابک بود!یک سری هم دست به اقدم زدند!استاد بابک خیلی به گوشیش و خطش حساس بود..یه جور نقطه ضعف داشت..یکبار وسط کلاس بهش تک زنگ زدند تا آخر کلاس دنبال شماره میگشت...!هر نیم ساعت یکبار هم شماره رو چک میکرد! البته از یک استاد مجرد بیش از این انتظاری نمیره!!الان هم بچه ها یه ایرانسل گرفتن هرشب پنج دقیقه یکبار بهش تک میزنن! حقشه!بره زن بگیره!اون موقع که فهمیدم به من ده داده خیلی ناراحت شدم!ولی الان میبینم وضع من خیلی جالب بوده! به جای اینکه به زن و زندگیش فکر کنه دنبال میس کال هاش میگرده!!..الانم هر چی فکر میکنم که چی شده منو ننداخته چیزی به ذهنم نمیرسه!!جالبم اینه که بیشتر از هرکسی به من گیر میداد!..یکبار وقتی داشتم ازش سوال میپرسیدم، گفت تو که افتادی چرا اینو میپرسی!!!!نمیدونم!به بن بست رسیدم!!
دعا کنید یه همچین اتفاقی نیفته..من اصلا حوصله ی اینو ندارم که همه چی از اول شروع شه..اصلا نمیخوام!!چرا مجبور میکنن؟!...هرگز با این "باید " های بیخود کنار نمیام!..از همین ِ این دنیای واقعی بدم میاد!کاری رو میکنی که نمیخوای!..ولی دنیای مجازی همینش خوبه که بایدی در کار نیست و مجبور به انجام کاری نیستی!کلا فضای اینترنت برای من یک فضای ایده آله که با روحیاتم همخوانی داره...یعنی اگر قرار بود آدم وسواسی و مبادی آدابی باشم اصلا این وب نویسی و وبگردی ها به من نمی چسبید...یعنی اینکه هر روز فکر و ذکرم این باشه که خب...مثلا سوژه ی روز تظاهرات زنان و یا جام جهانی فوتباله و باید به قول انشاهای دوران دبستان قلم به دست بگیرم و درباره این موضوع بنویسم... یا اینکه وبلاگ حتما باید هر چند روز یکبار به روز شه تا ویزیتورهاش رو از دست نده و یا اینکه فلانی آمد و در وبلاگ کامنت گذاشت پس منم باید برم تو وبلاگش کامنت بگذارم و فلانی به من لینک داد و منم باید لینک بدم و فلانی ایمیل زد و من باید جواب بدم و..شاید به خاطر همینه که گاهی وقتها باعث دلخوری بعضی افراد میشم!(این جواب کامنت شما هم بود!..خودش میدونه کیه!) (بعدا نوشت: منظور من به هیچ وجه سلمان و شیما نبود و نیست!..اگه کامنت شما نبود اینجا هم خبری از آپ نبود!)
راستی یه موضوع جالب!کسی فیلم Body of Lies رو دیده؟! با بازی گلشیفته فراهانی و لئوناردو دیکاپریو!
اینجارو ببینید ..جالبه!

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

51

یه مدتیه با محیط بلاگفا غریبه شدم!دلیلش رو هم نمیدونم!وقتی داشتم پسورد میدادم حس کردم بلاگفا میخواد ازم بپرسه شما مطمئنی کاربر این سایتی؟!
در هر حال این روزها هم برای خودش غنیمتیست!این که حس میکنم باید بیام و بنویسم هم غنیمتیه!برای منی که ممکنه در یک دقیقه یک تصمیم جدید بگیرم همه ی اینها غنیمته..درست مثل دو سال پیش..زمانی که تمام تلاش و انرژیمو صرف این کردم که از برق قبول شم و اتفاقا قبول هم شدم..ولی بعد از چند ماه دلم و زد و انصراف دادم! خیلی راحت! برای منی که قبل از دانشگاه تمام وقتم رو صرف کتابای الکترونیک میکردم همه چی تموم شد..با یک تصمیم!..تمام دیشب رو داشتم به همین فکر میکردم..وقتی آیدا داشت با خوشحالی برام تعریف میکرد که رتبش عالیه و تصمیم داره برق بخونه من به همون چند ماه فکر میکردم!..به اینکه وقتی به استادم گفتم میخوام انصراف بدم گفت یک احمق به تمام معنایی!..تمامی صحنه ها مثل یک نوار از جلوی چشمای من عبور میکرد...اینه که میگم همه ی اینها غنیمته..حتی همین لحظه که دارم مینویسم!
حدود یک هفته ی پیش فهمیدم استاد بابک نصف بچه های کلاس رو با 9.5 انداخته!واقعا نمیتونم منطق بعضی از استادا رو درک کنم!برای یک کار عملی چرا باید یه همچین کاری بکنه؟!بچه ها اعتراض دادن ..گفتن از اونجایی که ورقه ی تشریحی نبوده نمیشه کاری کرد..فقط در صورتی میشه تجدید نظر کرد که یه استاد دیگه بیاد و نظر بده..میدونی این یعنی چی!؟یعنی یکبار دیگه همه چی از اول!!!این واقعا درد آوره!..میبینی!گاهی بعضی تصمیمها آدم رو تا بینهایت زیر منگنه میذاره!...تو این یک هفته با هر کی صحبت میکردم تو فکر انتقام از بابک بود!یک سری هم دست به اقدم زدند!استاد بابک خیلی به گوشیش و خطش حساس بود..یه جور نقطه ضعف داشت..یکبار وسط کلاس بهش تک زنگ زدند تا آخر کلاس دنبال شماره میگشت...!هر نیم ساعت یکبار هم شماره رو چک میکرد! البته از یک استاد مجرد بیش از این انتظاری نمیره!!الان هم بچه ها یه ایرانسل گرفتن هرشب پنج دقیقه یکبار بهش تک میزنن! حقشه!بره زن بگیره!اون موقع که فهمیدم به من ده داده خیلی ناراحت شدم!ولی الان میبینم وضع من خیلی جالب بوده! به جای اینکه به زن و زندگیش فکر کنه دنبال میس کال هاش میگرده!!..الانم هر چی فکر میکنم که چی شده منو ننداخته چیزی به ذهنم نمیرسه!!جالبم اینه که بیشتر از هرکسی به من گیر میداد!..یکبار وقتی داشتم ازش سوال میپرسیدم، گفت تو که افتادی چرا اینو میپرسی!!!!نمیدونم!به بن بست رسیدم!!
دعا کنید یه همچین اتفاقی نیفته..من اصلا حوصله ی اینو ندارم که همه چی از اول شروع شه..اصلا نمیخوام!!چرا مجبور میکنن؟!...هرگز با این "باید " های بیخود کنار نمیام!..از همین ِ این دنیای واقعی بدم میاد!کاری رو میکنی که نمیخوای!..ولی دنیای مجازی همینش خوبه که بایدی در کار نیست و مجبور به انجام کاری نیستی!کلا فضای اینترنت برای من یک فضای ایده آله که با روحیاتم همخوانی داره...یعنی اگر قرار بود آدم وسواسی و مبادی آدابی باشم اصلا این وب نویسی و وبگردی ها به من نمی چسبید...یعنی اینکه هر روز فکر و ذکرم این باشه که خب...مثلا سوژه ی روز تظاهرات زنان و یا جام جهانی فوتباله و باید به قول انشاهای دوران دبستان قلم به دست بگیرم و درباره این موضوع بنویسم... یا اینکه وبلاگ حتما باید هر چند روز یکبار به روز شه تا ویزیتورهاش رو از دست نده و یا اینکه فلانی آمد و در وبلاگ کامنت گذاشت پس منم باید برم تو وبلاگش کامنت بگذارم و فلانی به من لینک داد و منم باید لینک بدم و فلانی ایمیل زد و من باید جواب بدم و..شاید به خاطر همینه که گاهی وقتها باعث دلخوری بعضی افراد میشم!(این جواب کامنت شما هم بود!..خودش میدونه کیه!) (بعدا نوشت: منظور من به هیچ وجه سلمان و شیما نبود و نیست!..اگه کامنت شما نبود اینجا هم خبری از آپ نبود!)
راستی یه موضوع جالب!کسی فیلم Body of Lies رو دیده؟! با بازی گلشیفته فراهانی و لئوناردو دیکاپریو!
اینجارو ببینید ..جالبه!