۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

دایره وار!

هی! هنوز نفس میکشم!

هنوز صبح ها زود از خواب بیدار میشم به زور!

هنوز روی این کره ی مسطح اینور اونور میرم!

هنوز تو دانشگاه حرف، حرف اوناییه که مثلثی چشمشون، ریشهای بلندشون بیشتره!

هنوز حالم از خیابونا بد میشه!بوق صدای مفت کثیفی!

هنوز حالم از حراست به هم میخوره!

هنوز زیر پام سفته!!شکر خدا این مورد به درد میخوره!

هنوز شبها مسواک میزنم به زور!!!!!!

بوس در کار نیست!لالا...!

این adsl هم یا سیگنال نداره یا...

بیخیال!خوشحالم!زندگیه جالبیه

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

57

امروز فهمیدم راه رفتنو خیلی دوست دارم اونم تو یه جای خلوت و پر درخت!
امروز ۵ کیلومتر راه رفتم، ۵ کیلومتر آهنگ گوش دادم، ۵ کیلوتر فکر کردم!!! یه چیز جالب کشف کردم اونم این بود که خیلی دلم میخواد تو یه جنگل تاریک و خالی راه برم در اولین فرصت اینکارو خواهم کرد!
جدی راه رفتن و آهنگ گوش دادن خیلی جالب تر از پرواز کردن با ماشینه! مخصوصا اگه تنها باشی.

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

56

عجب شنبه ی مزخرفی!
از صبح دلشوره ی عجیبی داشتم و دارم! مثل دیوونه ها اینور اونور میرفتم! البته ظاهرا" کاملا عاقل و معقول به نظر میرسم ولی باطنا" خودم میدونم که اینطور نیست!
شاید چون از یکی ناراحت بودم..و با اینکه میدونست اشتباه از خودش بوده انگار نه انگار!همین هم اعصاب منو به هم ریخته نمیدونم!
درونا" حس میکنم قراره یه اتفاقی بیفته یا اتفاقی افتاده و من خبر ندارم!یا یه همچین چیزی!

صبح مشغول تماشای تلوزیون بودم که دیدم گوشیم داره به حالت خیلی زیبایی خودش رو میکشه و از شدت زنگ دیگه توان انجام حرکات موزون ویبره رو نداره! تا بیام ورش دارم قطع شد.شماره ناشناس بود برام..دیگه زنگ نزدم ببینم کی بوده!چند دقیقه بعد اس ام اس اومد که ببخشید!شماره به اشتباه گرفته شده! گوشی رو گذاشتم کنار، رفتم تا ادامه ی فیلم رو ببینم که دیدم دوباره اس ام اس اومد..دوباره پاشدم رفتم برداشتم دیدم همون شمارس، زده من واقعا" معذرت میخوام!!جدی اشتباه شد! با خودم گفتم این یه چیزیش هست! آنرماله! امیدوار بودم که دیگه تموم میشه و من میتونم ادامه ی فیلم رو که دیگه به نقاط حساسش رسیده بود رو ببینم که باز زنگ خورد!برداشتم میگم بله؟!!میگه خانوووم؟! شما چرا جواب نمیدید؟! میگم بله؟!! میگه شاید کسی کار ضروری با شما داشته باشه!! میگم شماره که اشتباه بوده! میگه اون قضیه اش فرق میکنه!!! شما سعی کنید جواب بدید! شاید منم کار ضروری با شما داشته باشم!!!!! اون لحظه فقط داشتم به گوشی نگاه میکردم شاید فرجی حاصل شه و من از حضور و وجود عقلم اطمینان پیدا کنم!
خدااا! یا من طوریم شده یا باز من طوریم شده!

عصر نوشین زنگ زد که فردا منتظرم باشید میخوام ببرمتون دانشگاه!بهش میگم تو در طول عمرت تا سر کوچه هم با ماشین نرفتی چطوری میخوای بری؟!میگه هرچیزی دفعه ی اولی داره!باید تجربه کنم! میگم پس بذار من کارهای عقب موندم رو انجام بدم و اتاقم رو کامل مرتب کنم و آخر سر هم با خدای خودم راز و نیاز کنم و نماز آیات و میت و وحشت و غفلت و..رو یکجا به جا بیارم و ازش بخوام که منو ببخشه! من بنده ی خوبی بودم! میگه باشه! بقیه هم دارن همینکارو میکنن!

خدایا! مرسی از اینکه اینهمه به من لطف داری و تمام تلاشت رو میکنی که به نحوی منو سوپرایز کنی!ولی باور کن من تحمل اینهمه رو دیگه ندارم!!

پ.ن شخصی: منو با خودم تنها بذار...!

۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

دایره وار!

هی! هنوز نفس میکشم!

هنوز صبح ها زود از خواب بیدار میشم به زور!

هنوز روی این کره ی مسطح اینور اونور میرم!

هنوز تو دانشگاه حرف، حرف اوناییه که مثلثی چشمشون، ریشهای بلندشون بیشتره!

هنوز حالم از خیابونا بد میشه!بوق صدای مفت کثیفی!

هنوز حالم از حراست به هم میخوره!

هنوز زیر پام سفته!!شکر خدا این مورد به درد میخوره!

هنوز شبها مسواک میزنم به زور!!!!!!

بوس در کار نیست!لالا...!

این adsl هم یا سیگنال نداره یا...

بیخیال!خوشحالم!زندگیه جالبیه

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

57

امروز فهمیدم راه رفتنو خیلی دوست دارم اونم تو یه جای خلوت و پر درخت!
امروز ۵ کیلومتر راه رفتم، ۵ کیلومتر آهنگ گوش دادم، ۵ کیلوتر فکر کردم!!! یه چیز جالب کشف کردم اونم این بود که خیلی دلم میخواد تو یه جنگل تاریک و خالی راه برم در اولین فرصت اینکارو خواهم کرد!
جدی راه رفتن و آهنگ گوش دادن خیلی جالب تر از پرواز کردن با ماشینه! مخصوصا اگه تنها باشی.

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

56

عجب شنبه ی مزخرفی!
از صبح دلشوره ی عجیبی داشتم و دارم! مثل دیوونه ها اینور اونور میرفتم! البته ظاهرا" کاملا عاقل و معقول به نظر میرسم ولی باطنا" خودم میدونم که اینطور نیست!
شاید چون از یکی ناراحت بودم..و با اینکه میدونست اشتباه از خودش بوده انگار نه انگار!همین هم اعصاب منو به هم ریخته نمیدونم!
درونا" حس میکنم قراره یه اتفاقی بیفته یا اتفاقی افتاده و من خبر ندارم!یا یه همچین چیزی!

صبح مشغول تماشای تلوزیون بودم که دیدم گوشیم داره به حالت خیلی زیبایی خودش رو میکشه و از شدت زنگ دیگه توان انجام حرکات موزون ویبره رو نداره! تا بیام ورش دارم قطع شد.شماره ناشناس بود برام..دیگه زنگ نزدم ببینم کی بوده!چند دقیقه بعد اس ام اس اومد که ببخشید!شماره به اشتباه گرفته شده! گوشی رو گذاشتم کنار، رفتم تا ادامه ی فیلم رو ببینم که دیدم دوباره اس ام اس اومد..دوباره پاشدم رفتم برداشتم دیدم همون شمارس، زده من واقعا" معذرت میخوام!!جدی اشتباه شد! با خودم گفتم این یه چیزیش هست! آنرماله! امیدوار بودم که دیگه تموم میشه و من میتونم ادامه ی فیلم رو که دیگه به نقاط حساسش رسیده بود رو ببینم که باز زنگ خورد!برداشتم میگم بله؟!!میگه خانوووم؟! شما چرا جواب نمیدید؟! میگم بله؟!! میگه شاید کسی کار ضروری با شما داشته باشه!! میگم شماره که اشتباه بوده! میگه اون قضیه اش فرق میکنه!!! شما سعی کنید جواب بدید! شاید منم کار ضروری با شما داشته باشم!!!!! اون لحظه فقط داشتم به گوشی نگاه میکردم شاید فرجی حاصل شه و من از حضور و وجود عقلم اطمینان پیدا کنم!
خدااا! یا من طوریم شده یا باز من طوریم شده!

عصر نوشین زنگ زد که فردا منتظرم باشید میخوام ببرمتون دانشگاه!بهش میگم تو در طول عمرت تا سر کوچه هم با ماشین نرفتی چطوری میخوای بری؟!میگه هرچیزی دفعه ی اولی داره!باید تجربه کنم! میگم پس بذار من کارهای عقب موندم رو انجام بدم و اتاقم رو کامل مرتب کنم و آخر سر هم با خدای خودم راز و نیاز کنم و نماز آیات و میت و وحشت و غفلت و..رو یکجا به جا بیارم و ازش بخوام که منو ببخشه! من بنده ی خوبی بودم! میگه باشه! بقیه هم دارن همینکارو میکنن!

خدایا! مرسی از اینکه اینهمه به من لطف داری و تمام تلاشت رو میکنی که به نحوی منو سوپرایز کنی!ولی باور کن من تحمل اینهمه رو دیگه ندارم!!

پ.ن شخصی: منو با خودم تنها بذار...!