این چند روز همانند یه اسفنج تو خالی بودم..حتی یک مطلب مفید هم نخوندم! منظور از مطلب مفید همون عبارتایه که میشه تو برگه های میان ترم نوشت! و بر حسب تصادف به نکات علمی و کمی هم درسی مربوط میشه! هر از گاهی چند صدم نمره رو هم به خودش اختصاص میده! یا جلوی تلوزیون بودم یا تو اینترنت چرخ زدم یا کلا" هیچ کار مفیدی نکردم!! اینقدر خوابهای عجیب غریب این چند روز دیدم که ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی اصلا" نخوابم! همین دیشب یه خواب جالبی دیدم..البته به ندرت پیش میاد من خواب جالب ببینم..که اگر هم ببینم بیشتر تحت تاثیر محیطه و خیلی روی حساب کتاب نیست!..آخرین باری که خواب عجیب و در عین حال واقعی دیده بودم چند سال پیش..زمانی بود که میخواستم کنکور بدم..جریان خواب هم این بود که میخواستم سر ِ یه شیر پاستوریزه ی پاکتی رو با کارد میوه خوری ببرم!!! و همه جز پدرم فکر میکردند که این کار غیر ممکنه چون پشت و روی کارد هیچ تفاوتی با هم نداشت! و من با تمام مهارتم سر ِ پاکت شیر رو در حضور همگان بریدم!!! و اینچنین بود که از همون روز به قدرت های درونی خودم پی بردم و کلی به خودم افتخار کردم!! دیشب هم یه خوابی دیدم..خواب دیدم دعوت شدم به یه کنسرت بزرگ..کنسرتی که نمیدونم مال کیه! فقط میدونم دعوتم و باید برم! از اونجایی که خواب بود و من تو بیشتر ِ خوابهام، در حال پرواز هستم تو این هم با یک پرواز خودم رو به محل مربوطه رسوندم! نمیدونم چطور وارد شدم...فقط یادمه که از بین چند درخت رد شدم تا تونستم خودم رو به جمعیت برسونم! محیط خیلی شلوغ به نظر میرسید.. جمعیت زیادی اونجا بود..که بیشترشون هم در حال رقص بودن! بین اون جمعیت یک نفر رو هم میشناختم ولی اسمش یادم نبود! شاید هم یادم بود ولی اون لحظه حضور ذهن نداشتم! نشستم یه گوشه و منتظر شدم! با اینکه بین اون شلوغی بودم و صدای موزیک ناخودآگاه آدم رو تکون میداد، من اما هیچ حرکتی نمیکردم و به مردمی که اونجا بودند نگاه میکردم! اتفاقا" اونها هم به من نگاه میکردن..حتی یکیشون منو با دست به بغل دستیش نشون داد و من یک لبخند بهش زدم! کمی گذشت و بلند شدم تا برم و یه گشت کوچیک بزنم! احتمالا" جمعیت حاضر در کنسرت، قطع و وصل میشدن..چون زمانی که داشتم بین درختها قدم میزدم اثری از موجود زنده نبود و فقط نور چند تا کرم شبتاب به چشم میخورد!! یادم میاد اونجا که بودم کمی هم با سطح زمین فاصله داشتم! یعنی همه به اون شکل راه میرفتند و البته این خیلی عادی بود!حتی برای من! شب بود و به شدت سرد..شاخه های درخت ها به طرز عجیبی با هم تلفیق شده بودند و شکلهای عجیبی درست شده بود! فکر میکردم الان کسپر هم از راه میرسه و با هم بر میگردیم کنسرت!! کسپر رو که میشناسید؟ همون روح سرگردان بانمک رو میگم که دوستاش سر به سر مردم میذاشتن و اذیتشون میکردن! تو همین فکرا بودم که با تشویق مردم به خودم اومدم و تازه فهمیدم کنسرت کیه !
۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه
چند ثانیه دیرتر!
۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه
چند ثانیه دیرتر!
این چند روز همانند یه اسفنج تو خالی بودم..حتی یک مطلب مفید هم نخوندم! منظور از مطلب مفید همون عبارتایه که میشه تو برگه های میان ترم نوشت! و بر حسب تصادف به نکات علمی و کمی هم درسی مربوط میشه! هر از گاهی چند صدم نمره رو هم به خودش اختصاص میده! یا جلوی تلوزیون بودم یا تو اینترنت چرخ زدم یا کلا" هیچ کار مفیدی نکردم!! اینقدر خوابهای عجیب غریب این چند روز دیدم که ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی اصلا" نخوابم! همین دیشب یه خواب جالبی دیدم..البته به ندرت پیش میاد من خواب جالب ببینم..که اگر هم ببینم بیشتر تحت تاثیر محیطه و خیلی روی حساب کتاب نیست!..آخرین باری که خواب عجیب و در عین حال واقعی دیده بودم چند سال پیش..زمانی بود که میخواستم کنکور بدم..جریان خواب هم این بود که میخواستم سر ِ یه شیر پاستوریزه ی پاکتی رو با کارد میوه خوری ببرم!!! و همه جز پدرم فکر میکردند که این کار غیر ممکنه چون پشت و روی کارد هیچ تفاوتی با هم نداشت! و من با تمام مهارتم سر ِ پاکت شیر رو در حضور همگان بریدم!!! و اینچنین بود که از همون روز به قدرت های درونی خودم پی بردم و کلی به خودم افتخار کردم!! دیشب هم یه خوابی دیدم..خواب دیدم دعوت شدم به یه کنسرت بزرگ..کنسرتی که نمیدونم مال کیه! فقط میدونم دعوتم و باید برم! از اونجایی که خواب بود و من تو بیشتر ِ خوابهام، در حال پرواز هستم تو این هم با یک پرواز خودم رو به محل مربوطه رسوندم! نمیدونم چطور وارد شدم...فقط یادمه که از بین چند درخت رد شدم تا تونستم خودم رو به جمعیت برسونم! محیط خیلی شلوغ به نظر میرسید.. جمعیت زیادی اونجا بود..که بیشترشون هم در حال رقص بودن! بین اون جمعیت یک نفر رو هم میشناختم ولی اسمش یادم نبود! شاید هم یادم بود ولی اون لحظه حضور ذهن نداشتم! نشستم یه گوشه و منتظر شدم! با اینکه بین اون شلوغی بودم و صدای موزیک ناخودآگاه آدم رو تکون میداد، من اما هیچ حرکتی نمیکردم و به مردمی که اونجا بودند نگاه میکردم! اتفاقا" اونها هم به من نگاه میکردن..حتی یکیشون منو با دست به بغل دستیش نشون داد و من یک لبخند بهش زدم! کمی گذشت و بلند شدم تا برم و یه گشت کوچیک بزنم! احتمالا" جمعیت حاضر در کنسرت، قطع و وصل میشدن..چون زمانی که داشتم بین درختها قدم میزدم اثری از موجود زنده نبود و فقط نور چند تا کرم شبتاب به چشم میخورد!! یادم میاد اونجا که بودم کمی هم با سطح زمین فاصله داشتم! یعنی همه به اون شکل راه میرفتند و البته این خیلی عادی بود!حتی برای من! شب بود و به شدت سرد..شاخه های درخت ها به طرز عجیبی با هم تلفیق شده بودند و شکلهای عجیبی درست شده بود! فکر میکردم الان کسپر هم از راه میرسه و با هم بر میگردیم کنسرت!! کسپر رو که میشناسید؟ همون روح سرگردان بانمک رو میگم که دوستاش سر به سر مردم میذاشتن و اذیتشون میکردن! تو همین فکرا بودم که با تشویق مردم به خودم اومدم و تازه فهمیدم کنسرت کیه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر