۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

قفس!

از این وضعیت خسته م..
اینکه مجبورم  تو مسیر رفت و برگشتم یه سری خواهرهای چادر سه گوش و باتوم به دست ها رو ببینم و هر روز خدا مثل برق از کنارشون رد شم که مبادا چشم تو چشم شیم و یه چیزی بگن حتی زیر لب.. خسته ام وقتی جلوی پاساژ نسیم ایستادم تا پلات بگیرم درحالی که عینکم (دودی) رو روو سرم گذاشتم، میان بهم میگن خانوم ورش دار جلب توجه میکنه!!! 
چی جلب توجه میکنه آخه عوضی؟! عینک؟!
جلوی پنجره ی کلاس نشستیم و به چارچوبش تکیه دادیم ، با چشمی پر اشک و آهی از نهاد میاد میگه ارتفاع پنجره زیاده! میترسیم بیافتید!!!! میتونید پراکنده شید!
آخه دیوانه تو این چهار سال تو کجا بودی که الان یادت افتاده ممکنه من از اون بالا بیفتم پایین؟!
میترسم فردا هم  All Star های سبزم رو از پام در بیارن که زیادی تخته کمرت درد میگیره!

۸ نظر:

Unknown گفت...

اونا نگرانت نبودند که می خواستن منظورشونو برسونن که می اندازنت پایین. مثل دانشجوهایی که توسط بسیج پرت شدن پایین. اونا این روزا وحشی تر از همیشه شدن. و عجیبه که واسه خودشون آدمای وحشیِِ سنگدل جنایتکار هم پیدا می کنند !! یعنی شهر من چند تا آدم بی فکر جاهل داره !!

سلمان گفت...

ما کجا داریم زندگی میکنیم تارا؟ ):

زئوس گفت...

ما به اين جهان آمده ايم كه رنج ببريم،كشته شويم چه داريد كه بترسيد؟هيچ.از چه كسي بايد ترسيد؟هيچ كس!!

آپ شد

واقعیت و خیال

حاشیه گفت...

شما هم مثل من متوجه نیستید که. اونا خیر و صلاح ما رو می خوان. باور کن.حاضرن همه نوع فداکاری بکنن تا ما بندگان خداوند رحمان و رحیم را به زور هم شده وارد بهشت کنند. باید قدر این فداکاری را بدانیم به حضرت عباس!

میم گفت...

بالاخره باید یه تفاوتی با تموم دنیا داشته باشیم...که همه ی دنیا راحت بتونن مارو باهاش بشناسن!!
دپرس اینا که الحمدالله تموم شد؟؟!!؟

من گفت...

میم: دپرسی تمام شدنی نیست!
شرایط مساعد میخواد تا با دوز ِ نامعلوم عود کنه!

Morteza گفت...

مطمئن باش یک روزی فرا می رسد که ...

Morteza گفت...

مطمئن باش روزی فرا می رسد که از قفس رها شده ایم

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

قفس!

از این وضعیت خسته م..
اینکه مجبورم  تو مسیر رفت و برگشتم یه سری خواهرهای چادر سه گوش و باتوم به دست ها رو ببینم و هر روز خدا مثل برق از کنارشون رد شم که مبادا چشم تو چشم شیم و یه چیزی بگن حتی زیر لب.. خسته ام وقتی جلوی پاساژ نسیم ایستادم تا پلات بگیرم درحالی که عینکم (دودی) رو روو سرم گذاشتم، میان بهم میگن خانوم ورش دار جلب توجه میکنه!!! 
چی جلب توجه میکنه آخه عوضی؟! عینک؟!
جلوی پنجره ی کلاس نشستیم و به چارچوبش تکیه دادیم ، با چشمی پر اشک و آهی از نهاد میاد میگه ارتفاع پنجره زیاده! میترسیم بیافتید!!!! میتونید پراکنده شید!
آخه دیوانه تو این چهار سال تو کجا بودی که الان یادت افتاده ممکنه من از اون بالا بیفتم پایین؟!
میترسم فردا هم  All Star های سبزم رو از پام در بیارن که زیادی تخته کمرت درد میگیره!

۸ نظر:

Unknown گفت...

اونا نگرانت نبودند که می خواستن منظورشونو برسونن که می اندازنت پایین. مثل دانشجوهایی که توسط بسیج پرت شدن پایین. اونا این روزا وحشی تر از همیشه شدن. و عجیبه که واسه خودشون آدمای وحشیِِ سنگدل جنایتکار هم پیدا می کنند !! یعنی شهر من چند تا آدم بی فکر جاهل داره !!

سلمان گفت...

ما کجا داریم زندگی میکنیم تارا؟ ):

زئوس گفت...

ما به اين جهان آمده ايم كه رنج ببريم،كشته شويم چه داريد كه بترسيد؟هيچ.از چه كسي بايد ترسيد؟هيچ كس!!

آپ شد

واقعیت و خیال

حاشیه گفت...

شما هم مثل من متوجه نیستید که. اونا خیر و صلاح ما رو می خوان. باور کن.حاضرن همه نوع فداکاری بکنن تا ما بندگان خداوند رحمان و رحیم را به زور هم شده وارد بهشت کنند. باید قدر این فداکاری را بدانیم به حضرت عباس!

میم گفت...

بالاخره باید یه تفاوتی با تموم دنیا داشته باشیم...که همه ی دنیا راحت بتونن مارو باهاش بشناسن!!
دپرس اینا که الحمدالله تموم شد؟؟!!؟

من گفت...

میم: دپرسی تمام شدنی نیست!
شرایط مساعد میخواد تا با دوز ِ نامعلوم عود کنه!

Morteza گفت...

مطمئن باش یک روزی فرا می رسد که ...

Morteza گفت...

مطمئن باش روزی فرا می رسد که از قفس رها شده ایم