۱۳۸۶ دی ۱۶, یکشنبه

من و قدکی


امروز برای انمین بار رفتم خونه ی قدکی...از اونجایی که هوا بسی ناجوانمردانه سرد بود و منم دیر وقت رفته بودم زیاد نموندم...یه نگاهی به قسمت بالکنی انداختم...پایین بالکن سه تا پنجره داره که مابین هر پنجره اجرکاری مستطیلی برجستس که قسمت بالایی این مستطیل ها هم فرورفتس!خود بالکن دو تا ستون داره که سرستونهاش همه نقش و نگاریه...باید یه سر برم خراطی...میدونم با گفتن چیزی حل نمیشه باید خودم شکلشو بکشم بذارم جلوی طرف بگم اینجوری درست کن...

دست چپم به شدت درد میکنه. احتمالا به خاطر بریدن مقوا ماکته...با اینکه با دست راستم میبرم این عوضی هارو ولی اون دستم اذیتم میکنه.برای بریدنشون باید بیشتر از پنج شیش بار کاتر بزنی...

نمیدونم چرا هر باری که رفتم اونجا شب بوده..از این به بعد دیگه شبا نمیرم...یه حس عجیبی بهم دست میده!فکر میکنم روح اون بابایی که اونجارو ساخته مثل نیک سر بریده ی کتاب هری پاتر هر لحظه پشتمه!حتما کلی هم ابراز خوشحالی میکنه وقتی میبینه ملت میان و با به به و چه چه به ساختمون نگا میکنن!ابراز خوشحالی بخوره تو اون سرش! برم ببینم چیکار میتونم بکنم...شنبه ی بعدی تحویل نهاییه..

پ.ن:الان متوجه شدم دست راستم هم درد میکنه!ومن باید یه فکری به حالش بکنم
پ.ن:نمیدونم چی به سر شکلک هام اومده نمیتونم شکلک بذارم!(تشویش)(گریه)

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۶ دی ۱۶, یکشنبه

من و قدکی


امروز برای انمین بار رفتم خونه ی قدکی...از اونجایی که هوا بسی ناجوانمردانه سرد بود و منم دیر وقت رفته بودم زیاد نموندم...یه نگاهی به قسمت بالکنی انداختم...پایین بالکن سه تا پنجره داره که مابین هر پنجره اجرکاری مستطیلی برجستس که قسمت بالایی این مستطیل ها هم فرورفتس!خود بالکن دو تا ستون داره که سرستونهاش همه نقش و نگاریه...باید یه سر برم خراطی...میدونم با گفتن چیزی حل نمیشه باید خودم شکلشو بکشم بذارم جلوی طرف بگم اینجوری درست کن...

دست چپم به شدت درد میکنه. احتمالا به خاطر بریدن مقوا ماکته...با اینکه با دست راستم میبرم این عوضی هارو ولی اون دستم اذیتم میکنه.برای بریدنشون باید بیشتر از پنج شیش بار کاتر بزنی...

نمیدونم چرا هر باری که رفتم اونجا شب بوده..از این به بعد دیگه شبا نمیرم...یه حس عجیبی بهم دست میده!فکر میکنم روح اون بابایی که اونجارو ساخته مثل نیک سر بریده ی کتاب هری پاتر هر لحظه پشتمه!حتما کلی هم ابراز خوشحالی میکنه وقتی میبینه ملت میان و با به به و چه چه به ساختمون نگا میکنن!ابراز خوشحالی بخوره تو اون سرش! برم ببینم چیکار میتونم بکنم...شنبه ی بعدی تحویل نهاییه..

پ.ن:الان متوجه شدم دست راستم هم درد میکنه!ومن باید یه فکری به حالش بکنم
پ.ن:نمیدونم چی به سر شکلک هام اومده نمیتونم شکلک بذارم!(تشویش)(گریه)

هیچ نظری موجود نیست: