۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

41

الان داشتم با خودم فکر میکردم که من امتحانمو خراب نکردم!بلکه تا جایی که تونستم داغونش کرم!هندسه ی بیچاره!یکی از سوالا داشت تو ذهنم میچرخید،یادم افتاد اووه!من اصلا با مقیاس مورد نظر پلان رو نکشیدم!!امیدوارم استاد مربوطه زیاد جدی نگیره!!

برای پیدا کردن نقشه ی یکی از بناها باید دایرة المعارف رو زیر و رو میکردم.امتحانی که داشتم باعث شده بود که من به کلی یادم بره برم کتابخونه و کتاب رو بگیرم..دیروز عصر حدودای هفت بود که یادم افتاد و فوری رفتم کتابخونه..اونجا هم کم کم داشت تعطیل میشد.وقت خیلی کمی داشتم و میدونستم که کتاب مرجع رو بهم نمیدن..با این حال کتاب رو برداشتم و رفتم پیش مسئول کتاب!دقیقا نمیدونم چقدر اصرار کردم که مسئولش راضی شد و کتاب رو بهم داد و کلی سند و مدرک و..ازم گرفت که هشت صبح باید بیاریش!!بهش گفتم خیلی زوده..سخته..ظلمه..من کلاس ِ صبح ِ فردام حذف شده بابا!دیگه به خاطر همین نیام دانشگاه!میگه اشکالی نداره!اول صبحه..شاد باش..کلی راه نرفته دارید شما جوانهااا!میگم اول صبح شما عبارتست از اوایل خواب شیرین بنده..شادی یک جوان رو ازش نگیرید!من اینجوری شادترم!...کلی دلیل و برهان منطقی واسش اوردم که میتونه با این کارش روحیه ی منو خدشه دار کنه و خاطره ی بدی از خودش تو ذهن ِ شاد من به جا بذاره!!...بالاخره تونستم راضیش کنم که عصر ِ امروز تحویل بدم! کتاب خیلی جالبیه این دایرة المعارف!مفید و مختصر!!دیشب هم تا دیروقت داشتم میخوندمش.
امروز صبح حدودای ده بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره!الهه بود.میگفت بیا دانشکده ی ما یکم ولو شیم!!
میگم مرد حسابی صبح الاالطلوع زنگ زدی بیا ولو شیم؟!!چرا نمیفهمین؟!من فقط یک روز خواستم با ارامش خیال بخوابم! همچین اتفاقی یکبار در سال می افته!!من اگه قرار بود برم جایی،میرفتم دانشگاه خودم..همونجا ولو میشدم!اشتباه کردم بهت گفتم کلاس ندارم!...!!فایده ای نداشت!مخصوصا که یه ربع یکبار گوشی زنگ میخورد و میدونستم این روند همچنان ادامه خواهد داشت!حدودای یازده بود که رسیدم و بعد از کمی صحبت با هم رفتیم ازمایشگاهشون.اینکه میگن دانشکده ی پزشکی عالمیه.. واقعا حقیقت داره!بحث های خیلی جالبی دارن.میتونی حس کنی که تا بینهایت وارد خودت شدی...البته الهه میگفت ازمایشگاه اوایل خیلی خسته کننده بوده تا اینکه مباحثی به عنوان تفاوت اندام های تنا*سلی مردان و زنان شروع میشه..که اتفاقا باعث نبوغ دانشجویان اکتیو شده!!!همینه.. ِ فعالیت سلول های خاکستریه این بشر ِ خاکی تو این شرایط همواره به اوج خودش رسیده!!
کمی اونجا گشت زدیم و حدودای یک، رفتم دانشگاه..امتحان زبان داشتم..استاد زبان ما عالمیه واسه خودش!تصور کن همه نشستیم..بدون فاصله..که قراره امتحان بدیم! استاد اومده میگه فاصله داشته باشید و این نمیشه و شما قصد تقلب دارید و.. پا شدیم..مثل ابتدایی ها صندلی ها رو با فاصله گذاشتیم!!امتحان شروع شد..یکی از بچه ها یه سوالی پرسید..من هرچی نگاه میکردم که این سوال رو از کجا داره میپرسه پیدا نمیکردم!!به استاد میگم جریان چیه؟کووو اوون سواله؟!!با یه لبخند ملیح میگه سوالها متفاوته..ورقه ی شما با ورقه ی کناریتون متفاوته!!!
یکی نیست بگه پسر خوب!خب سوالها که متفاوته..واسه چی شک میکنی؟!
بگذریم..
هوا سرده..سوشرتی که پوشیدم، استیناش، انگشتام رو پوشونده..کلاهشم گذاشتم!دارم یخ میزنم!
دلم اهنگ جدید میخواد...

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

41

الان داشتم با خودم فکر میکردم که من امتحانمو خراب نکردم!بلکه تا جایی که تونستم داغونش کرم!هندسه ی بیچاره!یکی از سوالا داشت تو ذهنم میچرخید،یادم افتاد اووه!من اصلا با مقیاس مورد نظر پلان رو نکشیدم!!امیدوارم استاد مربوطه زیاد جدی نگیره!!

برای پیدا کردن نقشه ی یکی از بناها باید دایرة المعارف رو زیر و رو میکردم.امتحانی که داشتم باعث شده بود که من به کلی یادم بره برم کتابخونه و کتاب رو بگیرم..دیروز عصر حدودای هفت بود که یادم افتاد و فوری رفتم کتابخونه..اونجا هم کم کم داشت تعطیل میشد.وقت خیلی کمی داشتم و میدونستم که کتاب مرجع رو بهم نمیدن..با این حال کتاب رو برداشتم و رفتم پیش مسئول کتاب!دقیقا نمیدونم چقدر اصرار کردم که مسئولش راضی شد و کتاب رو بهم داد و کلی سند و مدرک و..ازم گرفت که هشت صبح باید بیاریش!!بهش گفتم خیلی زوده..سخته..ظلمه..من کلاس ِ صبح ِ فردام حذف شده بابا!دیگه به خاطر همین نیام دانشگاه!میگه اشکالی نداره!اول صبحه..شاد باش..کلی راه نرفته دارید شما جوانهااا!میگم اول صبح شما عبارتست از اوایل خواب شیرین بنده..شادی یک جوان رو ازش نگیرید!من اینجوری شادترم!...کلی دلیل و برهان منطقی واسش اوردم که میتونه با این کارش روحیه ی منو خدشه دار کنه و خاطره ی بدی از خودش تو ذهن ِ شاد من به جا بذاره!!...بالاخره تونستم راضیش کنم که عصر ِ امروز تحویل بدم! کتاب خیلی جالبیه این دایرة المعارف!مفید و مختصر!!دیشب هم تا دیروقت داشتم میخوندمش.
امروز صبح حدودای ده بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره!الهه بود.میگفت بیا دانشکده ی ما یکم ولو شیم!!
میگم مرد حسابی صبح الاالطلوع زنگ زدی بیا ولو شیم؟!!چرا نمیفهمین؟!من فقط یک روز خواستم با ارامش خیال بخوابم! همچین اتفاقی یکبار در سال می افته!!من اگه قرار بود برم جایی،میرفتم دانشگاه خودم..همونجا ولو میشدم!اشتباه کردم بهت گفتم کلاس ندارم!...!!فایده ای نداشت!مخصوصا که یه ربع یکبار گوشی زنگ میخورد و میدونستم این روند همچنان ادامه خواهد داشت!حدودای یازده بود که رسیدم و بعد از کمی صحبت با هم رفتیم ازمایشگاهشون.اینکه میگن دانشکده ی پزشکی عالمیه.. واقعا حقیقت داره!بحث های خیلی جالبی دارن.میتونی حس کنی که تا بینهایت وارد خودت شدی...البته الهه میگفت ازمایشگاه اوایل خیلی خسته کننده بوده تا اینکه مباحثی به عنوان تفاوت اندام های تنا*سلی مردان و زنان شروع میشه..که اتفاقا باعث نبوغ دانشجویان اکتیو شده!!!همینه.. ِ فعالیت سلول های خاکستریه این بشر ِ خاکی تو این شرایط همواره به اوج خودش رسیده!!
کمی اونجا گشت زدیم و حدودای یک، رفتم دانشگاه..امتحان زبان داشتم..استاد زبان ما عالمیه واسه خودش!تصور کن همه نشستیم..بدون فاصله..که قراره امتحان بدیم! استاد اومده میگه فاصله داشته باشید و این نمیشه و شما قصد تقلب دارید و.. پا شدیم..مثل ابتدایی ها صندلی ها رو با فاصله گذاشتیم!!امتحان شروع شد..یکی از بچه ها یه سوالی پرسید..من هرچی نگاه میکردم که این سوال رو از کجا داره میپرسه پیدا نمیکردم!!به استاد میگم جریان چیه؟کووو اوون سواله؟!!با یه لبخند ملیح میگه سوالها متفاوته..ورقه ی شما با ورقه ی کناریتون متفاوته!!!
یکی نیست بگه پسر خوب!خب سوالها که متفاوته..واسه چی شک میکنی؟!
بگذریم..
هوا سرده..سوشرتی که پوشیدم، استیناش، انگشتام رو پوشونده..کلاهشم گذاشتم!دارم یخ میزنم!
دلم اهنگ جدید میخواد...

هیچ نظری موجود نیست: