۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

!...


رسما" نابود شدم! کم آوردم! داغون شدم! چشمام داره از حدقه میزنه بیرون!صد بار تا الان آرزو کردم کاش به جای یکی از اون مریضایی بودم که قراره طرح بیمارستانشو چهار شنبه، به عنوان پروژه ی پایان ترم، تحویل بدیم. بعد من همونجا جان به جان آفنیر تسلیم میکردم میمردم و خلاص!!!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

!...


رسما" نابود شدم! کم آوردم! داغون شدم! چشمام داره از حدقه میزنه بیرون!صد بار تا الان آرزو کردم کاش به جای یکی از اون مریضایی بودم که قراره طرح بیمارستانشو چهار شنبه، به عنوان پروژه ی پایان ترم، تحویل بدیم. بعد من همونجا جان به جان آفنیر تسلیم میکردم میمردم و خلاص!!!

هیچ نظری موجود نیست: