۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

!Gemini عوارض


تمام شد! بلاخره تمام شد و بلاخره من راحت شدم! دو شب خیلی سخت رو پشت سر گذاشتم..دیشب و پریشب.. پریشب که به طرز فجیعی زده بود به سَرَم..هر یک ساعت یکبار پا میشدم یه دور خونه رو متر میکردم برمیگشتم سر جام! هر از گاهی هم اصوات نا به هنجاری ازم به گوش میرسید که مثلا دارم خواهرم رو تهدید به حبس ابد میکنم! هر از گاهی هم خودم رو روانه ی اون دنیا میکردم و هفت جد و آبادمم مستفیذ میشدن! دیشبم که یک جغد به تمام معنا بودم! ساعت دوازده و نیم شب بود من تازه داشتم پلات میگرفتم! خدا رو شکر میکردم که اون جایی که من رفتم پلات بگیرم شبانه روزیه وگرنه چی میشد خدا میدونه!دیشب همونجا تو سالن نشسته بودم با خودم فکر میکردم من آدم نمیشم! همه ی کارم باید بمونه دقیقه ی نود! درسته خوب شد و تقریبا همونچیزی از آب درومد که میخواستم، ولی واقعا به استرس و اضطراب و دل درد و معده دردش نمی ارزید! همه ی اینها یک طرف، استرس مامان رو هم اضافه کنید که هر ده دقیقه یکبار زنگ میزد که چی شد بالاخره؟ تموم شد؟ کی میای!؟.. حدودای یک و نیم بود که رسیدم خونه و دیدم مامان پشت شیشه واستاده منتظره منه! میگه به خدا اگه گذاشتم ترم بعدی هم از این کارا بکنی! میگم شش ترمه داری همینو میگی مامان من ! چه فرقی میکنه؟! میگه نه! ترم بعدی نمیذارم! میگم چشم! دیگه تکرار نمیشه..حالا چی داریم بخوریم گشنمه؟! میگه خودت یه چیزی درست کن بیار منم بخورم اشتهام کور شده! من :
تقریبا تا چهار صبح کارای راندو رو تموم کردم و رفتم یکم بخوابم..تازه داشت خوابم میبرد که حدودای ساعت شش، زهرا زنگ زد و گفت فایل اتوکدش نمیخونه! گفتم یعنی چی نمیخونه؟! گفت از فلان فولدر برش داشتم گذاشتم فلان فولدر الان ارور میده نمیخونه! تا هشت صبح هم با فایل زهرا درگیر بودیم و حدودای نه رفتیم دونشگاه! یکم به کارا نگاه کردیم که استاد هم اومد و دید و نمره داد و ما هم برگشتیم خونه! به همین سادگی..
راستش رو بخوای من از اینا خسته نشدم..چیزی که منو خسته کرد همین استرسی بود که نگه داشته بودم واسه روز آخر.. ترس از اینکه یه موقع نتونم برسونم و تمومش کنم یا اینکه نکنه کارم خراب شه و همه ی زحماتم به باد بره..(یه وقتایی هم میترسیدم برق بره و پروژم بمونه! این دیگه نور علی نور میشد!) .. خلاصه که اوضاعی بود دیدنی..جای شما خالی نباشه! مثل همیشه از اونجایی که من فوری درس عبرت میگیرم؛ درس عبرت ِ این ترم رو هم به خوشی و خرمی گرفتم و باید که هر چه سریعتر پسش بدم!
راستی دارم مهاجرت میکنم به بلاگ اسپات..دیگه با هیچی این بلاگفا کنار نمیام..نه قالبش..نه خودش..تازه متوجه شدم اسمایلی ها هم فقط با فایر فوکس مشکل دارن در حالی که من فکر میکردم کلا حذفش کردن!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

!Gemini عوارض


تمام شد! بلاخره تمام شد و بلاخره من راحت شدم! دو شب خیلی سخت رو پشت سر گذاشتم..دیشب و پریشب.. پریشب که به طرز فجیعی زده بود به سَرَم..هر یک ساعت یکبار پا میشدم یه دور خونه رو متر میکردم برمیگشتم سر جام! هر از گاهی هم اصوات نا به هنجاری ازم به گوش میرسید که مثلا دارم خواهرم رو تهدید به حبس ابد میکنم! هر از گاهی هم خودم رو روانه ی اون دنیا میکردم و هفت جد و آبادمم مستفیذ میشدن! دیشبم که یک جغد به تمام معنا بودم! ساعت دوازده و نیم شب بود من تازه داشتم پلات میگرفتم! خدا رو شکر میکردم که اون جایی که من رفتم پلات بگیرم شبانه روزیه وگرنه چی میشد خدا میدونه!دیشب همونجا تو سالن نشسته بودم با خودم فکر میکردم من آدم نمیشم! همه ی کارم باید بمونه دقیقه ی نود! درسته خوب شد و تقریبا همونچیزی از آب درومد که میخواستم، ولی واقعا به استرس و اضطراب و دل درد و معده دردش نمی ارزید! همه ی اینها یک طرف، استرس مامان رو هم اضافه کنید که هر ده دقیقه یکبار زنگ میزد که چی شد بالاخره؟ تموم شد؟ کی میای!؟.. حدودای یک و نیم بود که رسیدم خونه و دیدم مامان پشت شیشه واستاده منتظره منه! میگه به خدا اگه گذاشتم ترم بعدی هم از این کارا بکنی! میگم شش ترمه داری همینو میگی مامان من ! چه فرقی میکنه؟! میگه نه! ترم بعدی نمیذارم! میگم چشم! دیگه تکرار نمیشه..حالا چی داریم بخوریم گشنمه؟! میگه خودت یه چیزی درست کن بیار منم بخورم اشتهام کور شده! من :
تقریبا تا چهار صبح کارای راندو رو تموم کردم و رفتم یکم بخوابم..تازه داشت خوابم میبرد که حدودای ساعت شش، زهرا زنگ زد و گفت فایل اتوکدش نمیخونه! گفتم یعنی چی نمیخونه؟! گفت از فلان فولدر برش داشتم گذاشتم فلان فولدر الان ارور میده نمیخونه! تا هشت صبح هم با فایل زهرا درگیر بودیم و حدودای نه رفتیم دونشگاه! یکم به کارا نگاه کردیم که استاد هم اومد و دید و نمره داد و ما هم برگشتیم خونه! به همین سادگی..
راستش رو بخوای من از اینا خسته نشدم..چیزی که منو خسته کرد همین استرسی بود که نگه داشته بودم واسه روز آخر.. ترس از اینکه یه موقع نتونم برسونم و تمومش کنم یا اینکه نکنه کارم خراب شه و همه ی زحماتم به باد بره..(یه وقتایی هم میترسیدم برق بره و پروژم بمونه! این دیگه نور علی نور میشد!) .. خلاصه که اوضاعی بود دیدنی..جای شما خالی نباشه! مثل همیشه از اونجایی که من فوری درس عبرت میگیرم؛ درس عبرت ِ این ترم رو هم به خوشی و خرمی گرفتم و باید که هر چه سریعتر پسش بدم!
راستی دارم مهاجرت میکنم به بلاگ اسپات..دیگه با هیچی این بلاگفا کنار نمیام..نه قالبش..نه خودش..تازه متوجه شدم اسمایلی ها هم فقط با فایر فوکس مشکل دارن در حالی که من فکر میکردم کلا حذفش کردن!

هیچ نظری موجود نیست: