۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

از هر دری..


خرید کردن در یک ظهر ِ تابستان، مثل ِ ظهر امروز یعنی خیانت به تک تک سلولهای بدن!! یعنی جنایت..یعنی پی بردن به عمق فاجعه ی بشری.. یعنی بری بمیری بهتره!
صبح با مامان رفتیم واسه من خرید کنیم.. از پنج شنبه دارم دنبال شلوار لی میگردم ولی مگه پیدا میشه!یعنی شما فکر کنید من تمام پاساژ های این شهر رو زدم به هم؛ اون شلواری که مد نظرم بود رو نتونستم پیدا کنم..دیروز بلاخره از یه بوتیکی شلواری که دلم میخواست رو دیدم و خوشحال رفتم تو که پرو کنم و اگه جور شد بگیرمش.طرف میگه چه سایزی بدم خدمتتون؟ میگم فلان.شلوار رو میده میرم میپوشم میبینم گشاده!..میگم میشه یه سایز کوچیکترشو بدین!؟ سایز کوچکترشو میده و میپوشم ..این یکی هم به شدت کوچیکه!!! یعنی من اتاق پرو که داشتم میرفتم کاملا سالم بودم و هیچگونه مشکل روحی روانی نداشتم! بعد از اینکه اومدم بیرون احساس کردم باید برم بستری شم!!!
اینجوری پیش بره من تا آخر مرداد ماه جوراب هم نمیتونم بخرم! میگم آخر مرداد، چون میرم مسافرت و در حال حاضر با فقر لباس مواجهم!
در شرایط عادی من به سختی میتونم چیزی رو انتخاب کنم!حالا برسه به وقتی که بدونم زمانم کمه و باید تا فلان تاریخ فلان وسایل رو آماده کنم! حالا حساب کنید تو این شرایط وقتی از چیزی خوشم میاد و جور نمیشه، من چه حالی پیدا میکنم! نمونه اش همین شلواره! از شلوار های دم پا گشادی که جدیدا" مد شدن اصلا خوشم نمیاد..خصوصا شلوار هایی که از زانو گشاد میشن! به نظر من شلوار یا باید راسته و تنگ باشه یا باید از کمر حالت گشادی داشته باشه! این شلوارای جدید منو یاد فیلمای زمان انقلاب میندازه! فقط تسبیحش کمه!
جدیدا دچار سردردهای کُمِدی شدم! اولش سرم درد میکنه..یه قرص میخورم تا نیم ساعت سر دردم خوب میشه یعد دوباره شروع میکنه به درد کردن! یعنی هر نیم ساعت به نیم ساعت برنامه داریم! بعد جالبه که فقط یک ناحیه از سرم درد میکنه! یا زیر گوش چپم یا بالای گوش راستم! :| تازه حافظه ام هم از کار افتاده! تقریبا فقط یک سوم از همه ی چیزی که باید در یادم نگه دارم، تو کل حافظه ی من جا میشه بقیه اش همه محو و تاریکن! به خاطر همین هم شنبه رفتم یه بسته از این کاغذایی که به در و دیوار میچسبن گرفتم که لیست همه ی کارهام رو توش بنویسم! بسته رو خریدم و گذاشتم توی کیفم تا همین چند لحظه ی پیش که یادم افتاد باید لیست ِ کارهای این هفته ام رو توش مینوشتم!!!
پ.ن: هی..من نگرانتم! حس میکنم عوض شدی! یه چیزی به شدت ذهنت رو درگیر کرده! نمیدونم چیه ولی هست! شاید اگه به خودت بگم بگی نه! شاید هم من اشتباه میکنم نمیدونم..ولی ح 6 من اشتباه نمیکنه!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

از هر دری..


خرید کردن در یک ظهر ِ تابستان، مثل ِ ظهر امروز یعنی خیانت به تک تک سلولهای بدن!! یعنی جنایت..یعنی پی بردن به عمق فاجعه ی بشری.. یعنی بری بمیری بهتره!
صبح با مامان رفتیم واسه من خرید کنیم.. از پنج شنبه دارم دنبال شلوار لی میگردم ولی مگه پیدا میشه!یعنی شما فکر کنید من تمام پاساژ های این شهر رو زدم به هم؛ اون شلواری که مد نظرم بود رو نتونستم پیدا کنم..دیروز بلاخره از یه بوتیکی شلواری که دلم میخواست رو دیدم و خوشحال رفتم تو که پرو کنم و اگه جور شد بگیرمش.طرف میگه چه سایزی بدم خدمتتون؟ میگم فلان.شلوار رو میده میرم میپوشم میبینم گشاده!..میگم میشه یه سایز کوچیکترشو بدین!؟ سایز کوچکترشو میده و میپوشم ..این یکی هم به شدت کوچیکه!!! یعنی من اتاق پرو که داشتم میرفتم کاملا سالم بودم و هیچگونه مشکل روحی روانی نداشتم! بعد از اینکه اومدم بیرون احساس کردم باید برم بستری شم!!!
اینجوری پیش بره من تا آخر مرداد ماه جوراب هم نمیتونم بخرم! میگم آخر مرداد، چون میرم مسافرت و در حال حاضر با فقر لباس مواجهم!
در شرایط عادی من به سختی میتونم چیزی رو انتخاب کنم!حالا برسه به وقتی که بدونم زمانم کمه و باید تا فلان تاریخ فلان وسایل رو آماده کنم! حالا حساب کنید تو این شرایط وقتی از چیزی خوشم میاد و جور نمیشه، من چه حالی پیدا میکنم! نمونه اش همین شلواره! از شلوار های دم پا گشادی که جدیدا" مد شدن اصلا خوشم نمیاد..خصوصا شلوار هایی که از زانو گشاد میشن! به نظر من شلوار یا باید راسته و تنگ باشه یا باید از کمر حالت گشادی داشته باشه! این شلوارای جدید منو یاد فیلمای زمان انقلاب میندازه! فقط تسبیحش کمه!
جدیدا دچار سردردهای کُمِدی شدم! اولش سرم درد میکنه..یه قرص میخورم تا نیم ساعت سر دردم خوب میشه یعد دوباره شروع میکنه به درد کردن! یعنی هر نیم ساعت به نیم ساعت برنامه داریم! بعد جالبه که فقط یک ناحیه از سرم درد میکنه! یا زیر گوش چپم یا بالای گوش راستم! :| تازه حافظه ام هم از کار افتاده! تقریبا فقط یک سوم از همه ی چیزی که باید در یادم نگه دارم، تو کل حافظه ی من جا میشه بقیه اش همه محو و تاریکن! به خاطر همین هم شنبه رفتم یه بسته از این کاغذایی که به در و دیوار میچسبن گرفتم که لیست همه ی کارهام رو توش بنویسم! بسته رو خریدم و گذاشتم توی کیفم تا همین چند لحظه ی پیش که یادم افتاد باید لیست ِ کارهای این هفته ام رو توش مینوشتم!!!
پ.ن: هی..من نگرانتم! حس میکنم عوض شدی! یه چیزی به شدت ذهنت رو درگیر کرده! نمیدونم چیه ولی هست! شاید اگه به خودت بگم بگی نه! شاید هم من اشتباه میکنم نمیدونم..ولی ح 6 من اشتباه نمیکنه!

هیچ نظری موجود نیست: