۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه


عرض شود که.. میدترم ها رو به طرز زیبایی مورد لطف و عنایت قرار دادم! نمیدونم چیکارشون کردم فقط میدونم که تموم شد! جو خیلی بدیه.. شاید هم من تو موود ِ این جو نیستم! حوصله ندارم و وقتی یک کتاب جلوم بازه چند سال طول میکشه تا ورق بخوره! حواسم جمع نیست و تمرکز لازم رو ندارم! تمرکز ِ کافی هم ندارم! کلا تمرکز ندارم! به همه چی فکر میکنم جز مطلبی که میخونم! چیز آنرمالی نیست برام ولی اینجور موقع ها میتونم بعد ِ یه مدت خودم رو کنترل کنم ولی الان دیگه نه!... ! این ارشد هم از طرفی شده عذاب علیمه ! به خدا خیلی زوده که بخواد دوران کنکور برام تداعی بشه! :(((
 جدیدا" یه حالت خاصی پیدا کردم.. اینکه مثلا درباره ی یه موردی با خودم فکر میکنم..مشورت میکنم.. کلی تجزیه تحلیل میکنم .. آخرش به این نتیجه میرسم که فلان کار رو نباید بکنم! به جاش مثلا این کار رو بکنم بهتره! بعد چی میشه؟! میبینم فلان کار رو کردم هیچ، یه آبم روش!  انقدر تند و سریع اتفاق میفته که نمیدونم چی میشه! یعنی مذاکرات چند ساعته با خودم، در عرض چند دقیقه هیچ میشه!  انگار تو نا خودآگاه ِ ذهنم مونده باشه و  کنترلش دست خودم نباشه!! اینه که الان برای کوچکترین حرکتی که میخوام بکنم..کوچکترین حرفی که میخوام بزنم مکث میکنم.. یه دور ذهنیتم رو مرور میکنم یه موقع غافلگیر نشم! کلا قصد دارم از این به بعد اسلو موشن عمل کنم.. شاید فرجی شد!
 دیروز تصمیم گرفتم یه کتابخونه ی دیواری بسازم برا خودم! بلژیک که بودم رفته بودیم ایکیا.. انواع اقسام کتابخونه های دیواری رو دیده بودم. خوشم اومد و چند تا عکس ازشون گرفتم..دیروز به فکرم رسید یدونه ساده اش رو درست کنم.. اگه بشه خیلی خوبه فقط میمونه جاش که اونم بسته به اندازه و .. بعدا" درباره اش فک میکنم..
 میدونی.. خیلی بده وقتی آدم بعد از مرور بعصی حرفها و گفته ها در یک مقطع زمانی خاص، ببینه همه یه سو تفاهم بوده! یه سو تفاهمی که قرار نبوده سو تفاهم باشه ولی شده!! یا شاید اون موقع نبوده ولی بعد ها تبدیل به سو تفاهم شده!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه


عرض شود که.. میدترم ها رو به طرز زیبایی مورد لطف و عنایت قرار دادم! نمیدونم چیکارشون کردم فقط میدونم که تموم شد! جو خیلی بدیه.. شاید هم من تو موود ِ این جو نیستم! حوصله ندارم و وقتی یک کتاب جلوم بازه چند سال طول میکشه تا ورق بخوره! حواسم جمع نیست و تمرکز لازم رو ندارم! تمرکز ِ کافی هم ندارم! کلا تمرکز ندارم! به همه چی فکر میکنم جز مطلبی که میخونم! چیز آنرمالی نیست برام ولی اینجور موقع ها میتونم بعد ِ یه مدت خودم رو کنترل کنم ولی الان دیگه نه!... ! این ارشد هم از طرفی شده عذاب علیمه ! به خدا خیلی زوده که بخواد دوران کنکور برام تداعی بشه! :(((
 جدیدا" یه حالت خاصی پیدا کردم.. اینکه مثلا درباره ی یه موردی با خودم فکر میکنم..مشورت میکنم.. کلی تجزیه تحلیل میکنم .. آخرش به این نتیجه میرسم که فلان کار رو نباید بکنم! به جاش مثلا این کار رو بکنم بهتره! بعد چی میشه؟! میبینم فلان کار رو کردم هیچ، یه آبم روش!  انقدر تند و سریع اتفاق میفته که نمیدونم چی میشه! یعنی مذاکرات چند ساعته با خودم، در عرض چند دقیقه هیچ میشه!  انگار تو نا خودآگاه ِ ذهنم مونده باشه و  کنترلش دست خودم نباشه!! اینه که الان برای کوچکترین حرکتی که میخوام بکنم..کوچکترین حرفی که میخوام بزنم مکث میکنم.. یه دور ذهنیتم رو مرور میکنم یه موقع غافلگیر نشم! کلا قصد دارم از این به بعد اسلو موشن عمل کنم.. شاید فرجی شد!
 دیروز تصمیم گرفتم یه کتابخونه ی دیواری بسازم برا خودم! بلژیک که بودم رفته بودیم ایکیا.. انواع اقسام کتابخونه های دیواری رو دیده بودم. خوشم اومد و چند تا عکس ازشون گرفتم..دیروز به فکرم رسید یدونه ساده اش رو درست کنم.. اگه بشه خیلی خوبه فقط میمونه جاش که اونم بسته به اندازه و .. بعدا" درباره اش فک میکنم..
 میدونی.. خیلی بده وقتی آدم بعد از مرور بعصی حرفها و گفته ها در یک مقطع زمانی خاص، ببینه همه یه سو تفاهم بوده! یه سو تفاهمی که قرار نبوده سو تفاهم باشه ولی شده!! یا شاید اون موقع نبوده ولی بعد ها تبدیل به سو تفاهم شده!

هیچ نظری موجود نیست: