۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

71


پست دیروز رو زمانی نوشتم که تقریبا" عصبانی بودم و حوصله ی توضیح بیشتر رو نداشتم.
سکوتی که میگم به این معنی نیست که در مقابل رفتاری که منو ناراحت میکنه عکس العمل نشون نمیدم...یا به این معنی نیست که اجازه میدم طرف مقابلم مطابق میلش رفتار کنه و من با وجود ناراحتیم هیچی بهش نگم..نه.. اصولا" تو همچین شرایطی اصلا" ساکت نمیمونم..خصوصا" زمانی که احساس کنم طرف چیزی به اسم سکوت نمیشناسه..و اصلا" براش معنی نداره! (سر همین مسئله، ترم یک که بودیم یه شیشه آب مرکب، سر یکی از پسرای همکلاسی از جانب بنده ریخته شد! دلیلشم حرکت بیخود و خیلی پررویانه اش بود! با یه شوخی بیخود که خودش شروع کرده بود، سر خودش رو به باد داد! هرچند بهش گفته بودم ادامه بده کل شیشه رو رو سرش خالی میکنم ولی خب اهمیتی نداد.و خود کرده را تدبیر نیست!این بود که گفتم خیلی هم قابل پیش بینی نیستم!) سکوتی که میگم زمانی برای من اتفاق میفته که طرف مقابلم کسی باشه که من دوستش دارم..براش احترام قائلم.. تو چنین شرایطی که میدونم حق با منه سکوت عوضی یقه ی منو میگیره ! همین هم باعث میشه اون رفتار و اون حرف تا مدتها تو ذهن و قلب من حک شه و منو اذیت کنه! در واقع وقتی از کسی که دوستش دارم و برام عزیزه ؛ حرفی رو میشنوم یا رفتاری رو میبینم که برام غیر منتظره است و منو به شدت عذاب میده، نمیتونم عکس العمل نشون بدم!!! همین هم باعث میشه که رفته رفته سرد بشم و دیگه همون آدم قبلی نباشم..! اینه که میگم شاید اگه حتی همون لحظه عکس العمل نشون بدم و خودمو خالی کنم..شاید از ذهنم بیاد بیرون.. با اینکه خیلی چیزا رو زود فراموش میکنم ولی عامل همین سکوت رو هیچموقع نمیتونم از ذهن خودم دور کنم..
الان فکر میکنم پنج روزی میشه که با منیژ حرفی نزدم! نه اینکه نخوام..نمیتونم.. با اینکه ظهر یکبار دیگه داشت منظور خودش رو( سر مسئله ای که منو ناراحت کرد) واضح تر بهم میگفت و اکیدا" تاکید میکرد که من اشتباه فکر کردم و موضوع اصلا" فلان چیز نبود و..ولی باز هم در کل ماجرا فرقی نکرد و همچنان سردم!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

71


پست دیروز رو زمانی نوشتم که تقریبا" عصبانی بودم و حوصله ی توضیح بیشتر رو نداشتم.
سکوتی که میگم به این معنی نیست که در مقابل رفتاری که منو ناراحت میکنه عکس العمل نشون نمیدم...یا به این معنی نیست که اجازه میدم طرف مقابلم مطابق میلش رفتار کنه و من با وجود ناراحتیم هیچی بهش نگم..نه.. اصولا" تو همچین شرایطی اصلا" ساکت نمیمونم..خصوصا" زمانی که احساس کنم طرف چیزی به اسم سکوت نمیشناسه..و اصلا" براش معنی نداره! (سر همین مسئله، ترم یک که بودیم یه شیشه آب مرکب، سر یکی از پسرای همکلاسی از جانب بنده ریخته شد! دلیلشم حرکت بیخود و خیلی پررویانه اش بود! با یه شوخی بیخود که خودش شروع کرده بود، سر خودش رو به باد داد! هرچند بهش گفته بودم ادامه بده کل شیشه رو رو سرش خالی میکنم ولی خب اهمیتی نداد.و خود کرده را تدبیر نیست!این بود که گفتم خیلی هم قابل پیش بینی نیستم!) سکوتی که میگم زمانی برای من اتفاق میفته که طرف مقابلم کسی باشه که من دوستش دارم..براش احترام قائلم.. تو چنین شرایطی که میدونم حق با منه سکوت عوضی یقه ی منو میگیره ! همین هم باعث میشه اون رفتار و اون حرف تا مدتها تو ذهن و قلب من حک شه و منو اذیت کنه! در واقع وقتی از کسی که دوستش دارم و برام عزیزه ؛ حرفی رو میشنوم یا رفتاری رو میبینم که برام غیر منتظره است و منو به شدت عذاب میده، نمیتونم عکس العمل نشون بدم!!! همین هم باعث میشه که رفته رفته سرد بشم و دیگه همون آدم قبلی نباشم..! اینه که میگم شاید اگه حتی همون لحظه عکس العمل نشون بدم و خودمو خالی کنم..شاید از ذهنم بیاد بیرون.. با اینکه خیلی چیزا رو زود فراموش میکنم ولی عامل همین سکوت رو هیچموقع نمیتونم از ذهن خودم دور کنم..
الان فکر میکنم پنج روزی میشه که با منیژ حرفی نزدم! نه اینکه نخوام..نمیتونم.. با اینکه ظهر یکبار دیگه داشت منظور خودش رو( سر مسئله ای که منو ناراحت کرد) واضح تر بهم میگفت و اکیدا" تاکید میکرد که من اشتباه فکر کردم و موضوع اصلا" فلان چیز نبود و..ولی باز هم در کل ماجرا فرقی نکرد و همچنان سردم!

هیچ نظری موجود نیست: