۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

72


نمیدونم برات پیش اومده یا نه.. اینکه حس کنی قراره یه اتفاقی بیفته ولی ندونی چیه!
امروز دقیقا همینجوری بودم! چند دقیقه یکبار گوشیم رو چک میکردم!..اینقدر این کارو تکرار کردم که اخر سر خسته شدم و زدم خاموشش کردم پرتش کردم یه گوشه..ولی باز هم ته دلم احساس میکردم قراره یه اتفاقی بیفته!..اصولا این نوع حس های من کاملا بجاست و مطمئنم در عرض یک هفته اونچه که باید بشه میشه! خوب و بدش رو نمیدونم..ولی مطمئنا" رویدادی رخ خواهد داد!! حالا بیبنید من کی گفتم!
اینروزا دچار کمبود محبت شدم! خیلی زیاد! به یه لبخند دلنشین نیاز دارم! از اونایی که حس آرامش بده بهم ! همین!..لبخندی که واقعی باشه..نه تصنعی و ساختگی!..لطفا" لبخند بزنید!
داشتم تو آینه به خودم نگاه میکردم واز زاویه های مختلف خودم رو برسی میکردم!..به این نتیجه رسیدم که باید هرچه سریعتر یا رژیم رو شروع کنم یا بسکتبالم رو ادامه بدم! از اونجایی که با رژیم رابطه ی دوستانه ای ندارم پس همون بهتر که برم بسکت رو شروع کنم! اون موقع ها که حرفه ای کار میکردم خیلی از خودم راضی بودم..اعتماد به نفسم هم زیاد بود ولی الان یک سالی (شاید هم بیشتر) میشه که گذاشتمش کنار..دیروز تصمیم خودم رو گرفتم میرم و ادامه میدم!
یک هفتس که دست به تار نزدم! حس خیلی بدیه..یه عادتی که من دارم اینه که یا تا بینهایت در یک چیزی غرق میشم یا به کل میذارمش کنار! خیلی بده! همیشه هم برام درد سر ساز بوده..در واقع حد نرمال برای من وجود نداره! در مورد خیلی چیزا اینجوریم! از درس گرفته تا یک وسیله و چیز های دیگه..در واقع بهتره بگم وقتی به چیزی کلید میکنم..دیگه تمومه! تا زمانی بگذره و من درک کنم که بسه و شعورش رو در نیار اون مورد رو مچاله میکنم میذارم کنار! (همون جریان وابستگی و..ترک و..!) تا سه هفته ی پیش کم مونده بود با تارم یک جا بخوابم..شب و روزم شده بود تار! سر انگشتام از شدت تمرین بیش از حد درد میکرد! الان تو این یک هفته حتی بهش دست هم نزدم!
خوشبختانه این خلق و خوی فوق بشری ِ من در مورد افراد صدق نمیکنه..نادیا همیشه میگه اگه در مورد فرد هم صدق میکرد هر کسی که من دوستش داشتم (دارم!) تا قرنها باید فراری میشد! شکر خدا این مورد رو تعادلی عمل میکنم!! (ولی یه بار تو طالع بینی چینی خونده بودم نوشته بود به دور فرد مورد علاقه تان چنان حلقه میزنید که فرد را خفه میکنید!) حالا نمیدونم یا من دچار توهم شدم..یا باز من دچار توهم شدم!
در هر حال! دوستان! تا اطلاع ثانوی دور و بر من نباشید! به خاطر خودتونه

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

72


نمیدونم برات پیش اومده یا نه.. اینکه حس کنی قراره یه اتفاقی بیفته ولی ندونی چیه!
امروز دقیقا همینجوری بودم! چند دقیقه یکبار گوشیم رو چک میکردم!..اینقدر این کارو تکرار کردم که اخر سر خسته شدم و زدم خاموشش کردم پرتش کردم یه گوشه..ولی باز هم ته دلم احساس میکردم قراره یه اتفاقی بیفته!..اصولا این نوع حس های من کاملا بجاست و مطمئنم در عرض یک هفته اونچه که باید بشه میشه! خوب و بدش رو نمیدونم..ولی مطمئنا" رویدادی رخ خواهد داد!! حالا بیبنید من کی گفتم!
اینروزا دچار کمبود محبت شدم! خیلی زیاد! به یه لبخند دلنشین نیاز دارم! از اونایی که حس آرامش بده بهم ! همین!..لبخندی که واقعی باشه..نه تصنعی و ساختگی!..لطفا" لبخند بزنید!
داشتم تو آینه به خودم نگاه میکردم واز زاویه های مختلف خودم رو برسی میکردم!..به این نتیجه رسیدم که باید هرچه سریعتر یا رژیم رو شروع کنم یا بسکتبالم رو ادامه بدم! از اونجایی که با رژیم رابطه ی دوستانه ای ندارم پس همون بهتر که برم بسکت رو شروع کنم! اون موقع ها که حرفه ای کار میکردم خیلی از خودم راضی بودم..اعتماد به نفسم هم زیاد بود ولی الان یک سالی (شاید هم بیشتر) میشه که گذاشتمش کنار..دیروز تصمیم خودم رو گرفتم میرم و ادامه میدم!
یک هفتس که دست به تار نزدم! حس خیلی بدیه..یه عادتی که من دارم اینه که یا تا بینهایت در یک چیزی غرق میشم یا به کل میذارمش کنار! خیلی بده! همیشه هم برام درد سر ساز بوده..در واقع حد نرمال برای من وجود نداره! در مورد خیلی چیزا اینجوریم! از درس گرفته تا یک وسیله و چیز های دیگه..در واقع بهتره بگم وقتی به چیزی کلید میکنم..دیگه تمومه! تا زمانی بگذره و من درک کنم که بسه و شعورش رو در نیار اون مورد رو مچاله میکنم میذارم کنار! (همون جریان وابستگی و..ترک و..!) تا سه هفته ی پیش کم مونده بود با تارم یک جا بخوابم..شب و روزم شده بود تار! سر انگشتام از شدت تمرین بیش از حد درد میکرد! الان تو این یک هفته حتی بهش دست هم نزدم!
خوشبختانه این خلق و خوی فوق بشری ِ من در مورد افراد صدق نمیکنه..نادیا همیشه میگه اگه در مورد فرد هم صدق میکرد هر کسی که من دوستش داشتم (دارم!) تا قرنها باید فراری میشد! شکر خدا این مورد رو تعادلی عمل میکنم!! (ولی یه بار تو طالع بینی چینی خونده بودم نوشته بود به دور فرد مورد علاقه تان چنان حلقه میزنید که فرد را خفه میکنید!) حالا نمیدونم یا من دچار توهم شدم..یا باز من دچار توهم شدم!
در هر حال! دوستان! تا اطلاع ثانوی دور و بر من نباشید! به خاطر خودتونه

هیچ نظری موجود نیست: