۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

50

چقدر این روزهای تابستون دل نشین و به یاد موندنی شده..!
صبح و ظهر و شب برق به میزان لازم!..آب به مقدار کافی!خط تلفن و سایر موارد در صورت نیاز!.. جدی خیلی بد عادت شدیم!من استرس میگیرم وقتی به این فکر میکنم که اگه یه روز برقا نره چی کار باید بکنیم؟!اصلا عامل بی خوابی من همینه!!شب و روز دارم روی همین موضوع فکر میکنم!باور کنید یه روز که برقا نمیره..من خودم میرم و فیوز رو قطع میکنم که از این لذت بی نصیب نشیم!روز که نه البته..همون ساعت هایی که برق وجود خارجی داره اینکارو میکنم!به هر حال ترک عادت موجب مرض است دیگه!حیفه..آدم به یه چیزی که انس میگیره باید نگهش داره..نه؟!
همین طور که تو گرما قدم میزنم با خودم فکر میکنم فلکه ی آب رو ببندم یا نه!بعد یه ندای درونی میگه نه نبند! ممکنه به این هم عادت کنیم..دیگه ترک این واقعا سخته!سخت تر از اون اینه که مدام باید برم و فلکه رو ببندم..این شیر فلکه ی ما یکم سخت بسته میشه..به خاطر همین!
با این حال دلم برای لوله های آب هم میسوزه! گناه دارن طفلکی ها...چقدر باید این یکی دو قطره ی آب رو هر روز تحمل کنن! بذار کلا خالی شن یه نفسی بکشن!
دیشب مدام داشتم به این فکر میکردم که زنگ بزنم 110 بیان منو ببرن!!!چون تفکرات مربوط به لوله و ..باعث شد نتونم بخوابم، همینطور که پاشدم، رفتم آب بخورم!شما فکر کنید من چراغ رو روشن کردم!!!خدای من!(همینجا اعتراف میکنم که دیگه اینکارو نمیکنم!) کمی هم آب به همراه یخ میل نمودم!! به این میگن جنایت! من نه تنها چراغ رو روشن کردم بلکه یخ رو هم به آب اضافه کردم!یعنی دوبل آب!!
تو همین افکار بودم که حساب کردم دیدم اگه قرار باشه بیان منو بگیرن و ببرن باید چراغ راهرو رو هم روشن کنم تا بتونم از پله ها برم پایین!بعد با صدای آژیر، بقیه هم میان ببینن چه خبره! پس چراغ های زیادی روشن میشه...از اونجایی که منو میبرن، خانواده ناراحت میشن..ممکنه دو سه قطره اشکی هم ریخته شه..که مطمئنا بعد از گریه صورت باید شسته شه..این یعنی آب اضافی! حالا شاید یکی حالش بد شد!باید آب قند بخوره یا نه؟!..بعدش باید اون لیوان شسته شه یا نه؟!تصور کنید کولر هم باید روشن باشه تا حال اون طرف جا بیاد!..این دقیقا خود فاجعه است! دیگه واقعا توان این جنایت رو هم نداشتم! از طرفی با خودم فکر کردم تا یکی دو هفته ی دیگه طرح تابستونی شروع میشه و هرگونه مانتوی رنگ روشن در معرض گیر ِ چراغ گردون ها قرار میگیره!خدا رو چه دیدی ..شاید من هم از این سعادت بی بهره نموندم..!در اینحالت با یک تیر دو نشون میزنم!برق زیادی هم مصرف نمیشه!
دقیقا همین الانم که این کامپیوتر روشنه دارم زیر عذاب وجدان له میشم!..ولی مشکلی نیست چون هر لحظه ممکنه برق بره و این کامپیوتر رو هم با خودش به دار فانی ببره و یا به عبارتی منفجر کنه!این واقعا خوبه...!در نبود هرگونه وسیله ی برقی از جمله کامپیوتر، کمتر به موضوع فکر میکنم..و کمتر احساس نگرانی بهم دست میده!
تو همین چند ثانیه واقعا کلافه شدم!به نظرت مشکلی پیش اومده که برقا نرفته؟!..یعنی چی؟..همیشه همین موقع میرفت!...چند دقیقه منتظر میمونم!اگه رفت که هیچ!اگه نرفت خودم یه فکری به حالش میکنم!..عادته دیگه!..ترک کردنش یکم سخته!!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

50

چقدر این روزهای تابستون دل نشین و به یاد موندنی شده..!
صبح و ظهر و شب برق به میزان لازم!..آب به مقدار کافی!خط تلفن و سایر موارد در صورت نیاز!.. جدی خیلی بد عادت شدیم!من استرس میگیرم وقتی به این فکر میکنم که اگه یه روز برقا نره چی کار باید بکنیم؟!اصلا عامل بی خوابی من همینه!!شب و روز دارم روی همین موضوع فکر میکنم!باور کنید یه روز که برقا نمیره..من خودم میرم و فیوز رو قطع میکنم که از این لذت بی نصیب نشیم!روز که نه البته..همون ساعت هایی که برق وجود خارجی داره اینکارو میکنم!به هر حال ترک عادت موجب مرض است دیگه!حیفه..آدم به یه چیزی که انس میگیره باید نگهش داره..نه؟!
همین طور که تو گرما قدم میزنم با خودم فکر میکنم فلکه ی آب رو ببندم یا نه!بعد یه ندای درونی میگه نه نبند! ممکنه به این هم عادت کنیم..دیگه ترک این واقعا سخته!سخت تر از اون اینه که مدام باید برم و فلکه رو ببندم..این شیر فلکه ی ما یکم سخت بسته میشه..به خاطر همین!
با این حال دلم برای لوله های آب هم میسوزه! گناه دارن طفلکی ها...چقدر باید این یکی دو قطره ی آب رو هر روز تحمل کنن! بذار کلا خالی شن یه نفسی بکشن!
دیشب مدام داشتم به این فکر میکردم که زنگ بزنم 110 بیان منو ببرن!!!چون تفکرات مربوط به لوله و ..باعث شد نتونم بخوابم، همینطور که پاشدم، رفتم آب بخورم!شما فکر کنید من چراغ رو روشن کردم!!!خدای من!(همینجا اعتراف میکنم که دیگه اینکارو نمیکنم!) کمی هم آب به همراه یخ میل نمودم!! به این میگن جنایت! من نه تنها چراغ رو روشن کردم بلکه یخ رو هم به آب اضافه کردم!یعنی دوبل آب!!
تو همین افکار بودم که حساب کردم دیدم اگه قرار باشه بیان منو بگیرن و ببرن باید چراغ راهرو رو هم روشن کنم تا بتونم از پله ها برم پایین!بعد با صدای آژیر، بقیه هم میان ببینن چه خبره! پس چراغ های زیادی روشن میشه...از اونجایی که منو میبرن، خانواده ناراحت میشن..ممکنه دو سه قطره اشکی هم ریخته شه..که مطمئنا بعد از گریه صورت باید شسته شه..این یعنی آب اضافی! حالا شاید یکی حالش بد شد!باید آب قند بخوره یا نه؟!..بعدش باید اون لیوان شسته شه یا نه؟!تصور کنید کولر هم باید روشن باشه تا حال اون طرف جا بیاد!..این دقیقا خود فاجعه است! دیگه واقعا توان این جنایت رو هم نداشتم! از طرفی با خودم فکر کردم تا یکی دو هفته ی دیگه طرح تابستونی شروع میشه و هرگونه مانتوی رنگ روشن در معرض گیر ِ چراغ گردون ها قرار میگیره!خدا رو چه دیدی ..شاید من هم از این سعادت بی بهره نموندم..!در اینحالت با یک تیر دو نشون میزنم!برق زیادی هم مصرف نمیشه!
دقیقا همین الانم که این کامپیوتر روشنه دارم زیر عذاب وجدان له میشم!..ولی مشکلی نیست چون هر لحظه ممکنه برق بره و این کامپیوتر رو هم با خودش به دار فانی ببره و یا به عبارتی منفجر کنه!این واقعا خوبه...!در نبود هرگونه وسیله ی برقی از جمله کامپیوتر، کمتر به موضوع فکر میکنم..و کمتر احساس نگرانی بهم دست میده!
تو همین چند ثانیه واقعا کلافه شدم!به نظرت مشکلی پیش اومده که برقا نرفته؟!..یعنی چی؟..همیشه همین موقع میرفت!...چند دقیقه منتظر میمونم!اگه رفت که هیچ!اگه نرفت خودم یه فکری به حالش میکنم!..عادته دیگه!..ترک کردنش یکم سخته!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: