۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

خود درگیری..!


حوصله ی نوشتن ندارم..واسه خودم هم خیلی عجیببه..منی که تمام صفحه های سر رسیدم و پر میکردم الان حوصله ی نوشتن ندارم..به جاش بلند بلند فکر میکنم..یهو میشینم تو اتاقم و با خودم حرف میزنم!قبلنا با نوشتن آروم میشدم..یعنی هر چیزی که از ذهنم میگذشت رو مینوشتم..رو دیوار..رو تکه کاغذ..رو هر چیزی ..الان دیگه اینجوری نیستم!دلیلش رو هم نمیدونم! یه چیز دیگه ای هم هست اونم اینه که نسبت به هر چیزی بی احساس شدم! یعنی یه جمله ی مزخرفی رسوخ کرده تو ذهنم بیرون هم نمیاد..خسته ام کرده.. دیگه نمیتونم باهاش مبارزه کنم..هر کاری که میخوام انجامش بدم رو با این جمله شروع و بعد تمومش میکنم " به من چه؟! بذار هر چی میخواد بشه!"بعد جالبه گاهی اوقات هم میگم"به من چه..بذار هر کاری که میخواد بکنه"!! حالا نکته اینجاست که اصلا" کسی وجود نداره تو ذهن من که بخواد حالا کاری هم بکنه! یعنی الان فک کن بگن تا چند ثانیه ی دیگه قراره بری رو هوا من میگم به من چه! بذار هر کاری که میخواد بکنه!!
خودم با خودم منطقی حرف میزنم و به این نتیجه میرسم که حالم خوبه فقط یکم..خیلی خیلی کم خل شدم!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

خود درگیری..!


حوصله ی نوشتن ندارم..واسه خودم هم خیلی عجیببه..منی که تمام صفحه های سر رسیدم و پر میکردم الان حوصله ی نوشتن ندارم..به جاش بلند بلند فکر میکنم..یهو میشینم تو اتاقم و با خودم حرف میزنم!قبلنا با نوشتن آروم میشدم..یعنی هر چیزی که از ذهنم میگذشت رو مینوشتم..رو دیوار..رو تکه کاغذ..رو هر چیزی ..الان دیگه اینجوری نیستم!دلیلش رو هم نمیدونم! یه چیز دیگه ای هم هست اونم اینه که نسبت به هر چیزی بی احساس شدم! یعنی یه جمله ی مزخرفی رسوخ کرده تو ذهنم بیرون هم نمیاد..خسته ام کرده.. دیگه نمیتونم باهاش مبارزه کنم..هر کاری که میخوام انجامش بدم رو با این جمله شروع و بعد تمومش میکنم " به من چه؟! بذار هر چی میخواد بشه!"بعد جالبه گاهی اوقات هم میگم"به من چه..بذار هر کاری که میخواد بکنه"!! حالا نکته اینجاست که اصلا" کسی وجود نداره تو ذهن من که بخواد حالا کاری هم بکنه! یعنی الان فک کن بگن تا چند ثانیه ی دیگه قراره بری رو هوا من میگم به من چه! بذار هر کاری که میخواد بکنه!!
خودم با خودم منطقی حرف میزنم و به این نتیجه میرسم که حالم خوبه فقط یکم..خیلی خیلی کم خل شدم!

هیچ نظری موجود نیست: