۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

54

هوا به شدت حالت بارونی داره..رعد و برق میزنه و مطمئنا تا 10 دقیقه ی دیگه بارون میاد..همینطور که دارم مینویسم به پنجره ی کنارم نگاه میکنم که ارتفاعش تا حدودی زیاده و فاصله ی کمی با من داره.بلندتر شدم تا بتونم ببندمش که اگه بارون بارید میزمو خیس نکنه..بیشتر کتابام طرف چپ میزم قرار داره که بارون میتونه راحت خیسش کنه!طرف راست میز هم زیاد خلوت نیست..هر چی دم دستم بود رو گذاشتم اینجا!الان هم به قدری شلوغه که کیبوردو گذاشتم تو بغلم!!البته اتاقم هم دست کمی از این میز نداره چون حس مرتب کردنش رو ندارم!احتمالا فردا یا پس فردا مرتبش میکنم!
صبح رفتم آزمایش خون دادم. به دکترم گفته بودم هرچی به ذهنش میرسه بنویسه!صبح که نشسته بودم تو اتاق حس کردم دستام یخ زده!آقایی که میومد ازم خون بگیره یه سبد دستش بود با پنج تا شیشه!تو دلم میگفتم این چه کاری بود که من کردم!!سرم رو برگردوندم اونطرف ..واقعا نمیتونستم به لوله ی سرنگی که بیشتر شبیه سرنگ آکواریوم بود نگاه کنم!!سرنگ اصلی رو با یه لوله وارد کرد. یک و نیم دقیقه ی بعد دومی.. همینطور سومی تا پنجمی!تمام فحش های دنیا اعم از ملایم..زشت ..بد..رکیک رو حواله ی خودم کردم!خیلی سخت بود. اگه یکم بیشتر طولش میداد مطمئنا مرتکب قتل عمد میشدم!تموم که شد شیشه هارو گذاشت کنار هم، گفت خسته نباشید!یه شیشه ی کوچیک هم بهم داد گفت سعی کنید این رو تا عصر همین امروز بدید آزمایشگاه!!الان من دارم به شیشه ی خالی که اسمم رو روش نوشتند نگاه میکنم اون به من نگاه میکنه!اون به من نگاه میکنه من به اون نگاه میکنیم بعد هردو با هم به همدیگه نگاه میکنیم!!موندم آب بدن من کجا رفته؟!!نکنه مشکلی دارنم خودم خبر ندارم؟!!!

پ.ن:بارون شروع به باریدن کرد..خیلی قشنگه...!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

54

هوا به شدت حالت بارونی داره..رعد و برق میزنه و مطمئنا تا 10 دقیقه ی دیگه بارون میاد..همینطور که دارم مینویسم به پنجره ی کنارم نگاه میکنم که ارتفاعش تا حدودی زیاده و فاصله ی کمی با من داره.بلندتر شدم تا بتونم ببندمش که اگه بارون بارید میزمو خیس نکنه..بیشتر کتابام طرف چپ میزم قرار داره که بارون میتونه راحت خیسش کنه!طرف راست میز هم زیاد خلوت نیست..هر چی دم دستم بود رو گذاشتم اینجا!الان هم به قدری شلوغه که کیبوردو گذاشتم تو بغلم!!البته اتاقم هم دست کمی از این میز نداره چون حس مرتب کردنش رو ندارم!احتمالا فردا یا پس فردا مرتبش میکنم!
صبح رفتم آزمایش خون دادم. به دکترم گفته بودم هرچی به ذهنش میرسه بنویسه!صبح که نشسته بودم تو اتاق حس کردم دستام یخ زده!آقایی که میومد ازم خون بگیره یه سبد دستش بود با پنج تا شیشه!تو دلم میگفتم این چه کاری بود که من کردم!!سرم رو برگردوندم اونطرف ..واقعا نمیتونستم به لوله ی سرنگی که بیشتر شبیه سرنگ آکواریوم بود نگاه کنم!!سرنگ اصلی رو با یه لوله وارد کرد. یک و نیم دقیقه ی بعد دومی.. همینطور سومی تا پنجمی!تمام فحش های دنیا اعم از ملایم..زشت ..بد..رکیک رو حواله ی خودم کردم!خیلی سخت بود. اگه یکم بیشتر طولش میداد مطمئنا مرتکب قتل عمد میشدم!تموم که شد شیشه هارو گذاشت کنار هم، گفت خسته نباشید!یه شیشه ی کوچیک هم بهم داد گفت سعی کنید این رو تا عصر همین امروز بدید آزمایشگاه!!الان من دارم به شیشه ی خالی که اسمم رو روش نوشتند نگاه میکنم اون به من نگاه میکنه!اون به من نگاه میکنه من به اون نگاه میکنیم بعد هردو با هم به همدیگه نگاه میکنیم!!موندم آب بدن من کجا رفته؟!!نکنه مشکلی دارنم خودم خبر ندارم؟!!!

پ.ن:بارون شروع به باریدن کرد..خیلی قشنگه...!

هیچ نظری موجود نیست: