۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

79


گاهی در نرمال ترین شرایط ممکن هم نمیتونی تصمیم بگیری! یعنی هی میخوای با خودت حساب دو دو تا چهار تا کنی و در مورد یه موضوع تصمیم درست (حالا درست هم نباشه،نباشه) بگیری..ولی نمیتونی! مدام ذهنت پراکنده میشه! چیزایی میان تو ذهنت که حتی احتمال گذرشون رو نمیدادی! غرق میشی.. فرو میری..پا میشی یه دور میزنی و دوباره تمرکز میکنی..باز هم همون فکرای غریب گوشه گوشه ی ذهنت رو پر میکنن..میای یه چرخ تو نت میزنی..یکم سرگرم میشی..به خودت که میای میبینی باز هم داری خط خطی های ذهنت رو مرور میکنی! یه کلمه..فقط یه کلمه میگی و خلاص: " ولش کن" !...
اصلا حس دانشگاه نیست! حس دانشگاه هم که باشه حس کلاس فردا نیست! بتن..بعدشم فولاد! هردو با یه استاد! با هر کلمش حس میکنی داری کم کم تبدیل به یه آهن میشی! سعی میکنی خودت رو متقاعد کنی که برای رسیدن به چیزی که میخوای؛ بهتره نق زدن رو بذاری کنار و به لطافت(!) و ظرافت(!) بتن فکر کنی..بعد هم همین افکارتو روی فولاد پیاده کنی..!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

79


گاهی در نرمال ترین شرایط ممکن هم نمیتونی تصمیم بگیری! یعنی هی میخوای با خودت حساب دو دو تا چهار تا کنی و در مورد یه موضوع تصمیم درست (حالا درست هم نباشه،نباشه) بگیری..ولی نمیتونی! مدام ذهنت پراکنده میشه! چیزایی میان تو ذهنت که حتی احتمال گذرشون رو نمیدادی! غرق میشی.. فرو میری..پا میشی یه دور میزنی و دوباره تمرکز میکنی..باز هم همون فکرای غریب گوشه گوشه ی ذهنت رو پر میکنن..میای یه چرخ تو نت میزنی..یکم سرگرم میشی..به خودت که میای میبینی باز هم داری خط خطی های ذهنت رو مرور میکنی! یه کلمه..فقط یه کلمه میگی و خلاص: " ولش کن" !...
اصلا حس دانشگاه نیست! حس دانشگاه هم که باشه حس کلاس فردا نیست! بتن..بعدشم فولاد! هردو با یه استاد! با هر کلمش حس میکنی داری کم کم تبدیل به یه آهن میشی! سعی میکنی خودت رو متقاعد کنی که برای رسیدن به چیزی که میخوای؛ بهتره نق زدن رو بذاری کنار و به لطافت(!) و ظرافت(!) بتن فکر کنی..بعد هم همین افکارتو روی فولاد پیاده کنی..!

هیچ نظری موجود نیست: