۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

76


امروز اصلا" پام رو از در خونه بیرون نذاشتم..مامان مریض شده و حوصله نداره وقتی هم مامان اینجوری باشه منم بی حوصله میشم و تقریبا" یه گوشه ولو میشم! همین هم برای شیطونی های مفرط خواهرم کافیه!! کافیه فقط حس کنه حوصله ی شوخی ندارم. به قدری کارهای عجیب غریب از خودش ارائه میده که آخرش منو تبدیل به یه جن سیار میکنه!! الان هم اومده و طبق معمول همیشگی رفته جای من بخوابه و فک میکنم خوابش نمیاد چون مدام صدا در میاره! میگم بخواب..فردا میری مدرسه..نخوابی فردا نمیدم گیم بازی کنی!(اصولا" این تهدید بسی جواب میده!) میگه باشه الان میخوابم! حالا هر 5 دقیقه یکبار میپرسه میدی فردا بازی کنم؟!
خستم..نمیدونم به خاطر کارای امروزه که همش رو خودم به تنهایی انجام دادم یا احساس مسئولیت که داره رو شونم سنگینی میکنه! هر چی که هست خوب نیست! الان دلم میخواست جای همین فسقلی بودم که برای بالا اومدن دو تا پله سوار اسانسور میشه! (آسانسور = بغل تارا!!)

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

76


امروز اصلا" پام رو از در خونه بیرون نذاشتم..مامان مریض شده و حوصله نداره وقتی هم مامان اینجوری باشه منم بی حوصله میشم و تقریبا" یه گوشه ولو میشم! همین هم برای شیطونی های مفرط خواهرم کافیه!! کافیه فقط حس کنه حوصله ی شوخی ندارم. به قدری کارهای عجیب غریب از خودش ارائه میده که آخرش منو تبدیل به یه جن سیار میکنه!! الان هم اومده و طبق معمول همیشگی رفته جای من بخوابه و فک میکنم خوابش نمیاد چون مدام صدا در میاره! میگم بخواب..فردا میری مدرسه..نخوابی فردا نمیدم گیم بازی کنی!(اصولا" این تهدید بسی جواب میده!) میگه باشه الان میخوابم! حالا هر 5 دقیقه یکبار میپرسه میدی فردا بازی کنم؟!
خستم..نمیدونم به خاطر کارای امروزه که همش رو خودم به تنهایی انجام دادم یا احساس مسئولیت که داره رو شونم سنگینی میکنه! هر چی که هست خوب نیست! الان دلم میخواست جای همین فسقلی بودم که برای بالا اومدن دو تا پله سوار اسانسور میشه! (آسانسور = بغل تارا!!)

هیچ نظری موجود نیست: