۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

33

سلام

من هی میخوام نگم تنبلم، نمیشه!میخوام بگم همه ی کار هام رو به موقع و در کمال ارامش انجام میدم،نمیشه! میخوام بگم تو فرصت هایی که برام مونده هرگز و هرگز به چه کنم نمی افتم و همانند یک عدد خر در گُل نمیشم، باز هم نمیشه..کلا نمیشه از خودم تعریف کنم!!

دیروز از ساعت سه ظهر تا سه شب مثال بارز جلبکی بودم که با عشق به صندلی و میز و مدادش چسبیده بود و داشت کار میکرد و هر از گاهی سرش رو بلند میکرد و به زمین و زمان فحش های نه چندان مودب نثار میکرد!قرار بود بافت یکی از نماهای خارجی رو کار کنیم(منظور از بافت کشیدن و نشون دادن طرح هایی هستش که روی بنا به کار رفته..یا مصالحی که به کار رفته و ..میتونه ابتکاری هم باشه) نمیدونم چرا با خودم فکر میکردم میتونم خیلی سریع و فوری تمومش کنم..به خاطر همین هم خیلی دیر شروع به کار کردم.. شب ساعت نه بود که دیدم هنوز یک چهارم بنا رو هم تموم نکردم و چند برابر کار دارم!درست همین موقع هاست که دنبال یکی میگردم که کنارم باشه، وگرنه یه استرس بیخودی میگیرم و اگه به موقع خودمو کنترل نکنم کلا بخیال میشم و میگیرم میخوابم!هر چند دیروز کسی جز خودم کنارم نبود ولی با هر مکافاتی که شد تونستم تمومش کنم..دستم از حالت طبیعی خارج شده..باور کن!اینکه هر لحظه به ساعت نگاه میکنی تا شاید یکم از سرعت عقربه هاش کم شه..خیلی بده ..واقعا باید میدیدیم!!

صبح حدودای شش صدای الارم موبایلم میخواست بلند شه که فوری خفش کردم..یک ساعت بعد خوابالود پاشدم..دنبال گوشی میگشتم.. نمیدونستم وقتی اسنوزش کرده بودم کجا پرتش کردم!به قدری خوابم میومد و حالم بد بود که وقتی میخواستم با دستم زیر تخت رو بگردم با سر رفتم زمین!!همونجا بود که حس کردم میتونم روز خوبی داشته باشم!با یه مکافاتی خودم رو رسوندم دانشگاه و رفتم سر کلاس!حدودای دوازده بود که کلاسم تموم شد و تا چهار بیکار بودم!!رفتیم نهار خوردیم..بعدشم کلی پیاده روی کردیم..از بوفه تا سالن از سالن تا بوفه از بوفه به اول پله ها و از اونجا طبقه ی چهار و از طبقه ی چهار به اول پله ها نهایتا باز بوفه!!نشسته بودیم که دیدم بسته های مشکی رنگی با برجستگی ها و فرو رفتگی های کاملا ظریف که جدید هم هستن دارن چشمک میزنن..فوری چند بسته گرفتیم و مثل احمقا مشغول خوردن قره قوروت شدیم!فکر میکنم نادیا سه بسته رو کامل خورد!!بعدش اصلا دچار درد معده نشدم و اصلا دنبال قرص ام جی اس نمیگشتم!!اصلا!..با اون شرایط کلاس عصر رو بیخیال شدیم و برگشتیم.. به همین سادگی به همین خوشمزگی!مطمئنم دفعه ی بعدی اجازه نمیده بریم کلاس..هفته ی پیش هم نرفته بودم!

الان که فکرشو میکنم میبینم دلم بدجوری درد میکنه!!
به نظرت چی کار کنم؟!!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

33

سلام

من هی میخوام نگم تنبلم، نمیشه!میخوام بگم همه ی کار هام رو به موقع و در کمال ارامش انجام میدم،نمیشه! میخوام بگم تو فرصت هایی که برام مونده هرگز و هرگز به چه کنم نمی افتم و همانند یک عدد خر در گُل نمیشم، باز هم نمیشه..کلا نمیشه از خودم تعریف کنم!!

دیروز از ساعت سه ظهر تا سه شب مثال بارز جلبکی بودم که با عشق به صندلی و میز و مدادش چسبیده بود و داشت کار میکرد و هر از گاهی سرش رو بلند میکرد و به زمین و زمان فحش های نه چندان مودب نثار میکرد!قرار بود بافت یکی از نماهای خارجی رو کار کنیم(منظور از بافت کشیدن و نشون دادن طرح هایی هستش که روی بنا به کار رفته..یا مصالحی که به کار رفته و ..میتونه ابتکاری هم باشه) نمیدونم چرا با خودم فکر میکردم میتونم خیلی سریع و فوری تمومش کنم..به خاطر همین هم خیلی دیر شروع به کار کردم.. شب ساعت نه بود که دیدم هنوز یک چهارم بنا رو هم تموم نکردم و چند برابر کار دارم!درست همین موقع هاست که دنبال یکی میگردم که کنارم باشه، وگرنه یه استرس بیخودی میگیرم و اگه به موقع خودمو کنترل نکنم کلا بخیال میشم و میگیرم میخوابم!هر چند دیروز کسی جز خودم کنارم نبود ولی با هر مکافاتی که شد تونستم تمومش کنم..دستم از حالت طبیعی خارج شده..باور کن!اینکه هر لحظه به ساعت نگاه میکنی تا شاید یکم از سرعت عقربه هاش کم شه..خیلی بده ..واقعا باید میدیدیم!!

صبح حدودای شش صدای الارم موبایلم میخواست بلند شه که فوری خفش کردم..یک ساعت بعد خوابالود پاشدم..دنبال گوشی میگشتم.. نمیدونستم وقتی اسنوزش کرده بودم کجا پرتش کردم!به قدری خوابم میومد و حالم بد بود که وقتی میخواستم با دستم زیر تخت رو بگردم با سر رفتم زمین!!همونجا بود که حس کردم میتونم روز خوبی داشته باشم!با یه مکافاتی خودم رو رسوندم دانشگاه و رفتم سر کلاس!حدودای دوازده بود که کلاسم تموم شد و تا چهار بیکار بودم!!رفتیم نهار خوردیم..بعدشم کلی پیاده روی کردیم..از بوفه تا سالن از سالن تا بوفه از بوفه به اول پله ها و از اونجا طبقه ی چهار و از طبقه ی چهار به اول پله ها نهایتا باز بوفه!!نشسته بودیم که دیدم بسته های مشکی رنگی با برجستگی ها و فرو رفتگی های کاملا ظریف که جدید هم هستن دارن چشمک میزنن..فوری چند بسته گرفتیم و مثل احمقا مشغول خوردن قره قوروت شدیم!فکر میکنم نادیا سه بسته رو کامل خورد!!بعدش اصلا دچار درد معده نشدم و اصلا دنبال قرص ام جی اس نمیگشتم!!اصلا!..با اون شرایط کلاس عصر رو بیخیال شدیم و برگشتیم.. به همین سادگی به همین خوشمزگی!مطمئنم دفعه ی بعدی اجازه نمیده بریم کلاس..هفته ی پیش هم نرفته بودم!

الان که فکرشو میکنم میبینم دلم بدجوری درد میکنه!!
به نظرت چی کار کنم؟!!

هیچ نظری موجود نیست: