۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

بن بست!

برای تداوم خیلی چیزها حد و مرز لازمه!این حد و مرز باید باشه تا آدم بتونه دووم بیاره و ادامه بده!این حد و مرز باید باشه تا آدم حس کنه که میتونه ادامه بده و این ادامه دادن براش قابل تحمله!ولی زمانی میرسه که حس میکنی نه تنها نمیتونی ادامه بدی بلکه از حد و مرز توانت خارجه حتی بهش فکر کنی!همه چیز اینجوریه...تا جایی کشش و ظرفیت داری..تا جایی میتونی تحمل کنی..حتی تا جایی میتونی بدون این ظرفیت ادامه بدی..ولی فقط تا جایی!همین و بس!

بیشتر که بری جلو میبینی چیزی ازت نمونده که هیچ، داری تخریب میشی..و این زمان میبره تا بتونی خودتو وفق بدی...خیلی هم زمان میبره!به خودت که میای میبینی یه تایم بیخودی رو پوچ کردی به خاطر هیچ...به خاطر یک مشت پوچ
دقیقا همون موقع هست که میخوای خودتو بکشی بیرون..بیرون از دایره ای که برای خودت درست کردی
میدونی .. همیشه سعی کردم بتونم خودم رو با شرایطی که باب میلم نیست وفق بدم..تقریبا میشه گفت اکثرا" اینجورین..چون زندگی هیچ موقع مطابق میل تو جلو نمیره...ولی الان که فکرشو میکنم میبینم.. بیش از حد لازم این کارو کردم..طوری که دیگه خسته شدم..کشش ندارم..باور کن تا یه جایی میتونم تحمل کنم!
چقدر ؟اخه چقدر آدم میتونه بیتوجهی رو تحمل کنه؟تا چه اندازه میتونه غرورشو له کنه و.. !
هیچی!نمیدونم باید چی بگم...اینقدر درمانده شدم که خودم هم نمیدونم!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

بن بست!

برای تداوم خیلی چیزها حد و مرز لازمه!این حد و مرز باید باشه تا آدم بتونه دووم بیاره و ادامه بده!این حد و مرز باید باشه تا آدم حس کنه که میتونه ادامه بده و این ادامه دادن براش قابل تحمله!ولی زمانی میرسه که حس میکنی نه تنها نمیتونی ادامه بدی بلکه از حد و مرز توانت خارجه حتی بهش فکر کنی!همه چیز اینجوریه...تا جایی کشش و ظرفیت داری..تا جایی میتونی تحمل کنی..حتی تا جایی میتونی بدون این ظرفیت ادامه بدی..ولی فقط تا جایی!همین و بس!

بیشتر که بری جلو میبینی چیزی ازت نمونده که هیچ، داری تخریب میشی..و این زمان میبره تا بتونی خودتو وفق بدی...خیلی هم زمان میبره!به خودت که میای میبینی یه تایم بیخودی رو پوچ کردی به خاطر هیچ...به خاطر یک مشت پوچ
دقیقا همون موقع هست که میخوای خودتو بکشی بیرون..بیرون از دایره ای که برای خودت درست کردی
میدونی .. همیشه سعی کردم بتونم خودم رو با شرایطی که باب میلم نیست وفق بدم..تقریبا میشه گفت اکثرا" اینجورین..چون زندگی هیچ موقع مطابق میل تو جلو نمیره...ولی الان که فکرشو میکنم میبینم.. بیش از حد لازم این کارو کردم..طوری که دیگه خسته شدم..کشش ندارم..باور کن تا یه جایی میتونم تحمل کنم!
چقدر ؟اخه چقدر آدم میتونه بیتوجهی رو تحمل کنه؟تا چه اندازه میتونه غرورشو له کنه و.. !
هیچی!نمیدونم باید چی بگم...اینقدر درمانده شدم که خودم هم نمیدونم!

هیچ نظری موجود نیست: