۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

تولد!

دیروز تولد یکی از بچه های دانشگاه بود به اسم هادی. این هادی پسر خیلی خوبیه. با اینکه چند ترم بالاتر از ماست ولی خیلی دوست و صمیمیه..تقریبا از اون تیپ آدماییه که میشه روش حساب کرد.در عین حال یکی از بیخیال ترین موجودات دنیاست! یعنی تا بهش یادآوری نکنی، انگار تو این دنیا نیست!هر از گاهی باید بهش گوشزد کرد که یکی از موجودات زمینیه و داره زندگی میکنه!در کل آدم جالبیه..چند روز پیش همه دور هم نشسته بودیم که دیدیم کامران (دوست هادی) داره میاد طرف ما!این بشر هم همیشه یک ول به تمام معنا بوده و هست! کافیه یه سر ِ نوشابه بدی بهش!چنان مسابقه ی فوتبالی برگزار میکنه که تا آخرش میشینی میبینی!قبلنا بهش گفته بودم اگه روزی برسه که من تورو توی یکی از آتلیه ها حاضر ببینم باید ازت عکس بگیرم قاب کنم بزنم اتاقم!( اونم تو جواب بهم گفته بود یادم باشه اون عکس رو با هم بگیریم!چون معتقده منم تو آتلیه ها حضور ندارم!!!)با تمامی اینها همیشه تو کارش هم بهترین بوده! تو بیشتر مسابقات اسکیسی که برگزار میکنن اکثرا جز نفرات برتر انتخاب میشه! بگذریم..اونروز کامران اومد و بعد از کمی صحبت گفت که تولده هادیه و بیاین براش تولد بگیریم و یه کم غافلگیرش کنیم!

قبول کردیم و قرار بر این شد که روز تولدش حسابی بهش شوک بدیم! دیروز طرفای ظهر بود که دیدیم هادی در حالی که لپ تاپشو گرفته دستشو کوله اش رو انداخته پشتش، داره میاد! اومد و وسایلش رو گذاشت یه گوشه و نشست رو نیمکت! ما هم مشغول صحبت شدیم و هرکی یه چیزی گفت که کامران از پشت هادی رفت و لپ تاپشو با کیف پولش برداشت و غیب شد!کامران که رفت، من و نادیا و نازلی و بقیه هم بلند شدیم که بریم بشینیم تو کلاس! بیچاره هادی تا به خودش بیاد همه پراکنده شدیم!یه نگاهی به اطراف کرد و رفت سراغ وسایلش! یه کم اینور و اونور رفت تا اینکه متوجه موضوع شد! قیافش دیدنی بود! نه لپ تاپ..نه کیف پول!فقط یک کیف با یه جامدادی!همینطور واستاده بود که کامران اومد سالن!تا هادی دیدتش رفت سراغش که کامران وسایل منو ندیدی؟! اونم با یه حالت تعجب نگاه کرد که من خبر ندارمو نمیدونم...! با هم سرتاسر سالن رو گشتند و حتی بالکن های بیرونی رو هم چک کردند! خبری نبود که نبود!کیفشو برداشت و با هم اومدن تو کلاس و نشستند و کیفشو پرتاب کرد روی میز کناریه من . نازلی برگشت با یه حال کاملا فرمالیته پرسید چی شده هادی داغونی؟!! هادی هم طوری که معلوم بود کاملا عصبیه گفت فک کنم لپ تاپمو دزدیدن!!کسی ندیده کجاست؟! همه با هم اشاره کردیم که اصلا" و ابدا" نمیدونیم کجاست!!منم که آستانه ی تحریک خندم پایین، میدونستم نگاش کنم خندم میگیره،سرم رو انداختم پایین و با یه پاک کن مشغول شدم! کامران هم رفت پشت هادی نشست و بهش دلداری داد که ناراحت نباش، بالاخره پیدا میشه! هادی هم همچنان ایستاده بود و با کیفش بازی میکرد که یهو گفت پاشو کامران! پاشو میریم حراست! پاشو بریم اون دیوونه ی الاغ رو پیدا کنیم! بذار ببینمش..نابودش میکنم! روزگارش رو سیاه میکنم! اینو که گفت کامران از اونور داد زد نمیخواد بابا! حراست بریم که چی بشه! پیدا میکنیم! اون بیچاره هم حتما نیازمند بوده! لازم داشته لپ تاپتو! انقدر فحش به اون بدبخت نده! یکی هادی میگفت دو تا کامران تا بلاخره منصرف شد! از طرفی شبش کامران به هادی زنگ زده بود که به پول احتیاج داره و از هادی خواسته بود که براش بیاره!! هادی هم هرچی پول داشته با خودش آورده بود که بده به کامران!

اوضاعی بود واسه خودش..هر پنج ثانیه یکبار یه فحش ِ پر محتوا به طرف میداد و بلند میشد بره حراست که به زور راضیش میکردیم بشینه! کامران هم از اونور داد میزد که نده اون فحشو به اون بیچاره!!روحش تو تنش به لرزه افتاد!.. طرفای عصر بود و کلاسمون تموم شده بود که کامران رفت هادی رو بیاره واسه تولد! شش هفت نفر که ما بودیم..پنج شش نفر هم دوستای هادی..دیدم با قیافه ی درهم داره میاد . وارد که شد همه یه داد زدند که تولدت مبارک..هادی همچنان مات بود!میگفت ولم کنین! لپ تاپمو بردن شما تولد میگیرین؟!!خلاصه نشوندیمش و کامران رفت دو تا بسته ی کادو شده آورد داد به هادی که باز کن! هادی که انگار نه انگار! به زور و داد و بیداد بسته ها رو گرفت که باز کنه !

به محض باز کردن رنگش پرید! لپ تاپش با کیف پول و محتویاتش!! یه نگاه به کلاس کرد که همه زدیم زیر خنده! بیچاره تا یک ربع تو شک بود! از اونجایی که حدس میزد این نقشه ی کسی جز کامران نیست، بلند شد و دادزنان دوید دنبالش! ما میخندیدیم..کامرانم در حال فرار بود و هادیم مدام تهدیدش میکرد که چنان لرزه ی روحی بهت نشون بدم اونسرش ناپیدا!! وسط ماجرا برگشته به من میگه من باید از اولش حدس میزدم موضوع چیه که اونطوری بیخیال نشسته بودی داشتی پاک کن منو تیکه تیکه میکردی! نگاه به تیکه های پاک کن کردم و تازه یادم افتاد پاک کنش افتاده بود روی میز که من برش داشتم و از شدت خنده های درونی همش رو تیکه تیکه کردم!!

در کل روز خوبی بود..خوش گذشت! مطمئنم هادی یه نقشه ی حسابی واسه دست اندرکاران این ماجرا میکشه! مخصوصا واسه پاک کن من!

پ.ن:و اما جواب یک کامنت خصوصی:

با عرض پوزش از دوستان .

دوست عزیز،اگر این حس و حال من پیش زمینه ی پریود شدن باشه مطمئن باش خودم اینو بهتر از هر کسی میتونم تشخیص بدم! لزومی هم نمیبینم که به خاطر این دلیل مسخره برم پیش دکتر! یا این حال ِ خودم رو علنا" اینجا بیان کنم!

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

تولد!

دیروز تولد یکی از بچه های دانشگاه بود به اسم هادی. این هادی پسر خیلی خوبیه. با اینکه چند ترم بالاتر از ماست ولی خیلی دوست و صمیمیه..تقریبا از اون تیپ آدماییه که میشه روش حساب کرد.در عین حال یکی از بیخیال ترین موجودات دنیاست! یعنی تا بهش یادآوری نکنی، انگار تو این دنیا نیست!هر از گاهی باید بهش گوشزد کرد که یکی از موجودات زمینیه و داره زندگی میکنه!در کل آدم جالبیه..چند روز پیش همه دور هم نشسته بودیم که دیدیم کامران (دوست هادی) داره میاد طرف ما!این بشر هم همیشه یک ول به تمام معنا بوده و هست! کافیه یه سر ِ نوشابه بدی بهش!چنان مسابقه ی فوتبالی برگزار میکنه که تا آخرش میشینی میبینی!قبلنا بهش گفته بودم اگه روزی برسه که من تورو توی یکی از آتلیه ها حاضر ببینم باید ازت عکس بگیرم قاب کنم بزنم اتاقم!( اونم تو جواب بهم گفته بود یادم باشه اون عکس رو با هم بگیریم!چون معتقده منم تو آتلیه ها حضور ندارم!!!)با تمامی اینها همیشه تو کارش هم بهترین بوده! تو بیشتر مسابقات اسکیسی که برگزار میکنن اکثرا جز نفرات برتر انتخاب میشه! بگذریم..اونروز کامران اومد و بعد از کمی صحبت گفت که تولده هادیه و بیاین براش تولد بگیریم و یه کم غافلگیرش کنیم!

قبول کردیم و قرار بر این شد که روز تولدش حسابی بهش شوک بدیم! دیروز طرفای ظهر بود که دیدیم هادی در حالی که لپ تاپشو گرفته دستشو کوله اش رو انداخته پشتش، داره میاد! اومد و وسایلش رو گذاشت یه گوشه و نشست رو نیمکت! ما هم مشغول صحبت شدیم و هرکی یه چیزی گفت که کامران از پشت هادی رفت و لپ تاپشو با کیف پولش برداشت و غیب شد!کامران که رفت، من و نادیا و نازلی و بقیه هم بلند شدیم که بریم بشینیم تو کلاس! بیچاره هادی تا به خودش بیاد همه پراکنده شدیم!یه نگاهی به اطراف کرد و رفت سراغ وسایلش! یه کم اینور و اونور رفت تا اینکه متوجه موضوع شد! قیافش دیدنی بود! نه لپ تاپ..نه کیف پول!فقط یک کیف با یه جامدادی!همینطور واستاده بود که کامران اومد سالن!تا هادی دیدتش رفت سراغش که کامران وسایل منو ندیدی؟! اونم با یه حالت تعجب نگاه کرد که من خبر ندارمو نمیدونم...! با هم سرتاسر سالن رو گشتند و حتی بالکن های بیرونی رو هم چک کردند! خبری نبود که نبود!کیفشو برداشت و با هم اومدن تو کلاس و نشستند و کیفشو پرتاب کرد روی میز کناریه من . نازلی برگشت با یه حال کاملا فرمالیته پرسید چی شده هادی داغونی؟!! هادی هم طوری که معلوم بود کاملا عصبیه گفت فک کنم لپ تاپمو دزدیدن!!کسی ندیده کجاست؟! همه با هم اشاره کردیم که اصلا" و ابدا" نمیدونیم کجاست!!منم که آستانه ی تحریک خندم پایین، میدونستم نگاش کنم خندم میگیره،سرم رو انداختم پایین و با یه پاک کن مشغول شدم! کامران هم رفت پشت هادی نشست و بهش دلداری داد که ناراحت نباش، بالاخره پیدا میشه! هادی هم همچنان ایستاده بود و با کیفش بازی میکرد که یهو گفت پاشو کامران! پاشو میریم حراست! پاشو بریم اون دیوونه ی الاغ رو پیدا کنیم! بذار ببینمش..نابودش میکنم! روزگارش رو سیاه میکنم! اینو که گفت کامران از اونور داد زد نمیخواد بابا! حراست بریم که چی بشه! پیدا میکنیم! اون بیچاره هم حتما نیازمند بوده! لازم داشته لپ تاپتو! انقدر فحش به اون بدبخت نده! یکی هادی میگفت دو تا کامران تا بلاخره منصرف شد! از طرفی شبش کامران به هادی زنگ زده بود که به پول احتیاج داره و از هادی خواسته بود که براش بیاره!! هادی هم هرچی پول داشته با خودش آورده بود که بده به کامران!

اوضاعی بود واسه خودش..هر پنج ثانیه یکبار یه فحش ِ پر محتوا به طرف میداد و بلند میشد بره حراست که به زور راضیش میکردیم بشینه! کامران هم از اونور داد میزد که نده اون فحشو به اون بیچاره!!روحش تو تنش به لرزه افتاد!.. طرفای عصر بود و کلاسمون تموم شده بود که کامران رفت هادی رو بیاره واسه تولد! شش هفت نفر که ما بودیم..پنج شش نفر هم دوستای هادی..دیدم با قیافه ی درهم داره میاد . وارد که شد همه یه داد زدند که تولدت مبارک..هادی همچنان مات بود!میگفت ولم کنین! لپ تاپمو بردن شما تولد میگیرین؟!!خلاصه نشوندیمش و کامران رفت دو تا بسته ی کادو شده آورد داد به هادی که باز کن! هادی که انگار نه انگار! به زور و داد و بیداد بسته ها رو گرفت که باز کنه !

به محض باز کردن رنگش پرید! لپ تاپش با کیف پول و محتویاتش!! یه نگاه به کلاس کرد که همه زدیم زیر خنده! بیچاره تا یک ربع تو شک بود! از اونجایی که حدس میزد این نقشه ی کسی جز کامران نیست، بلند شد و دادزنان دوید دنبالش! ما میخندیدیم..کامرانم در حال فرار بود و هادیم مدام تهدیدش میکرد که چنان لرزه ی روحی بهت نشون بدم اونسرش ناپیدا!! وسط ماجرا برگشته به من میگه من باید از اولش حدس میزدم موضوع چیه که اونطوری بیخیال نشسته بودی داشتی پاک کن منو تیکه تیکه میکردی! نگاه به تیکه های پاک کن کردم و تازه یادم افتاد پاک کنش افتاده بود روی میز که من برش داشتم و از شدت خنده های درونی همش رو تیکه تیکه کردم!!

در کل روز خوبی بود..خوش گذشت! مطمئنم هادی یه نقشه ی حسابی واسه دست اندرکاران این ماجرا میکشه! مخصوصا واسه پاک کن من!

پ.ن:و اما جواب یک کامنت خصوصی:

با عرض پوزش از دوستان .

دوست عزیز،اگر این حس و حال من پیش زمینه ی پریود شدن باشه مطمئن باش خودم اینو بهتر از هر کسی میتونم تشخیص بدم! لزومی هم نمیبینم که به خاطر این دلیل مسخره برم پیش دکتر! یا این حال ِ خودم رو علنا" اینجا بیان کنم!

هیچ نظری موجود نیست: