۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

اَبرگند!

 

 فک کن مامان بزرگت بیاره یکی از پیرهن های نازنینشو بده بهت بگه اگه میتونی اینو ببر ماشین لباس شویی شما بشورتش چون میترسم ماشین ما خرابش کنه!
بعد تو با اعتماد به نفس کامل این مسئولیت بزرگ رو به عهده میگیری و میاری خونه و با چند تا از لباس های خودت میندازیشون تو ماشین!
بعد ِ دو ساعت میبیینی لباس های داخل ماشین تقریبا" دیده نمیشن! به طرز ناگهانی ماشین رو خاموش میکنی  و از بین تلی از لباسهای خیس، میکشیش بیرون و  میبینی پیرهن کاهویی تبدیل به قهوه ایه لجن شده!
بعد جالب تر اینکه میاری میندازیش تو وایتکس تا شاید فرجی شه و بتونی سرت و بلند کنی! که 5دقیقه بعد میبینی به شکل زیبا و نادری تیکه تیکه هایلایت قرمز قهوه ای نارنجی شد!!!
فقط یک سوال میمونه اونم اینه که:
اینجور مواقع دقیقا رو چه نوع خاکی میشه حساب کرد؟!!

۱۰ نظر:

Iman گفت...

منو باش که فکز می کردم منظورت عابر بانک های گند بوده!
نگو که.....:))
فکر می کنی مامان بزرگت چی فکر می کنن؟!

یه ایده ی طلایی در معماری نوین ایران این می تونه باشه که چند واحد مقدماتی و پیشرفته نحوه ی کار با ماشین لباس شویی آموزش بدن@

Unknown گفت...

وای !!! خدای من ! می دونم الان چه حالی داری ها ! اما یاد سوتی های فرندز افتادم با این پستت !

حاشیه گفت...

چند تا راه حل هست برای اینجور مواقع:
1- کلا مسئله را از بیخ منکر شوید یعنی اگر سراغی از اون لباس گویچه شد بگویید کدام لباس؟کی؟کجا؟من؟ نه!!!!!!!
2-یا اینکه سریعا قافیه را ببازید و سریعا اقدام به جایگزینی لباس مذکور از بازار نمایید و صدایش را هم درنیاورید!
3-زنگ بزنی به والده گرامی و موضوع را بگویی تا پادرمیانی کنند
4-بری مادربزرگ گرامی را بغل کنی و بگی آی لاو یو. بعد راستشو بگی. مطمئنا می بخشایند و می گویند فدای سرت

زکریا گفت...

منم با حاشیه موافقم

little wing گفت...

hamoon khaki ke hamisheye khoda darim be saremun mikonim!

سلمان گفت...

من که یه ذره دیر رسیدم... حالا تعریف کن چیکار کردی؟ :پی

دانای کل گفت...

والا عرضم به جانب حضورتان من به شخصه در چنین مخمصه های خفنی از زندگی خاک کاهو به سر می کنم چون گویا خاک کاهو از کود انسانی سرشار است.
یعنی با این کاری که کردی احتمال اینکه این آخرین پستت باشه هست، چه حیف دیر با بلاگت آشنا شدم.

شیما گفت...

وای مردم از خنده :))))

عرض شود که تارا جان بنده خاک رس رو پیشنهاد می کنم :دی

nikoo گفت...

khoda behet rahm koneh !! z

Unknown گفت...

تارا جان دیدم باز گوگل آمده بودی و من نبودم. بابتش پوزش. من هربار پنج شش دقیقه می نشینم پای نت و باز می روم پی کارهام. شرمنده پیام گذاشته بودی و نفهمیده بودم.
چه کار کردی با لباس مامان بزرگت حالا ؟

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

اَبرگند!

 

 فک کن مامان بزرگت بیاره یکی از پیرهن های نازنینشو بده بهت بگه اگه میتونی اینو ببر ماشین لباس شویی شما بشورتش چون میترسم ماشین ما خرابش کنه!
بعد تو با اعتماد به نفس کامل این مسئولیت بزرگ رو به عهده میگیری و میاری خونه و با چند تا از لباس های خودت میندازیشون تو ماشین!
بعد ِ دو ساعت میبیینی لباس های داخل ماشین تقریبا" دیده نمیشن! به طرز ناگهانی ماشین رو خاموش میکنی  و از بین تلی از لباسهای خیس، میکشیش بیرون و  میبینی پیرهن کاهویی تبدیل به قهوه ایه لجن شده!
بعد جالب تر اینکه میاری میندازیش تو وایتکس تا شاید فرجی شه و بتونی سرت و بلند کنی! که 5دقیقه بعد میبینی به شکل زیبا و نادری تیکه تیکه هایلایت قرمز قهوه ای نارنجی شد!!!
فقط یک سوال میمونه اونم اینه که:
اینجور مواقع دقیقا رو چه نوع خاکی میشه حساب کرد؟!!

۱۰ نظر:

Iman گفت...

منو باش که فکز می کردم منظورت عابر بانک های گند بوده!
نگو که.....:))
فکر می کنی مامان بزرگت چی فکر می کنن؟!

یه ایده ی طلایی در معماری نوین ایران این می تونه باشه که چند واحد مقدماتی و پیشرفته نحوه ی کار با ماشین لباس شویی آموزش بدن@

Unknown گفت...

وای !!! خدای من ! می دونم الان چه حالی داری ها ! اما یاد سوتی های فرندز افتادم با این پستت !

حاشیه گفت...

چند تا راه حل هست برای اینجور مواقع:
1- کلا مسئله را از بیخ منکر شوید یعنی اگر سراغی از اون لباس گویچه شد بگویید کدام لباس؟کی؟کجا؟من؟ نه!!!!!!!
2-یا اینکه سریعا قافیه را ببازید و سریعا اقدام به جایگزینی لباس مذکور از بازار نمایید و صدایش را هم درنیاورید!
3-زنگ بزنی به والده گرامی و موضوع را بگویی تا پادرمیانی کنند
4-بری مادربزرگ گرامی را بغل کنی و بگی آی لاو یو. بعد راستشو بگی. مطمئنا می بخشایند و می گویند فدای سرت

زکریا گفت...

منم با حاشیه موافقم

little wing گفت...

hamoon khaki ke hamisheye khoda darim be saremun mikonim!

سلمان گفت...

من که یه ذره دیر رسیدم... حالا تعریف کن چیکار کردی؟ :پی

دانای کل گفت...

والا عرضم به جانب حضورتان من به شخصه در چنین مخمصه های خفنی از زندگی خاک کاهو به سر می کنم چون گویا خاک کاهو از کود انسانی سرشار است.
یعنی با این کاری که کردی احتمال اینکه این آخرین پستت باشه هست، چه حیف دیر با بلاگت آشنا شدم.

شیما گفت...

وای مردم از خنده :))))

عرض شود که تارا جان بنده خاک رس رو پیشنهاد می کنم :دی

nikoo گفت...

khoda behet rahm koneh !! z

Unknown گفت...

تارا جان دیدم باز گوگل آمده بودی و من نبودم. بابتش پوزش. من هربار پنج شش دقیقه می نشینم پای نت و باز می روم پی کارهام. شرمنده پیام گذاشته بودی و نفهمیده بودم.
چه کار کردی با لباس مامان بزرگت حالا ؟